تجربه نیندوختن از گذشته
پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا واسلاوهاول و اقدامات انساندوستان که در باب فرهنگی کردن سیاسی است تلاش کردند زیاد شنیدهایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن. اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه میخورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و کینهجویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش میکنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است.
خلاصه ای از موانع رشد یک فرد در جامعه
انسان در یک خانواده متولد میشود. مغز یک طفل توسط متولدین قبل از او شکل گرفته و برنامه ریزی میشود. یک کودک قبل از اینکه مراحل کسب آموزش در دبستان را شروع کند از روش ورفتار دیگر افراد خانواده سرمشق میگیرد. رفتار بعضی از افراد برایش الگو میشود که هیچگاه آن را فراموش نخواهد کرد.
در جوامعی که قدرت در دست یک فرد از افراد خانواده است از کودک انتظار حرف شنوی میرود. کوچکتر باید مطیع و فرمان بر آنهایی باشد که قبل از او در آن خانواده متولد شده اند. آن ها برای بچه استقلال قائل نمی شوند. بزرگترها خود را مسئول حفاظت کوچکترها میدانند. از کوچکترها انتظار نمیرود که خودشان کسب تجربه کنند. فرزندان موظفند تا به والدین خود تا زمان مرگ احترام بگذارند و از آن ها حرف شنوی داشته باشند، حتی اگر کلام والدین را منطقی ندانند. کوچکتر حق تبادل نظر با بزرگتر را ندارد.
در چنین جوامعی کودک رشد فکری و اجتمایی کمتری دارد.
در جوامعی که در خانواده قدرت در دست یک فرد نیست امکان رشد فکری و استقلال در کودکان و نو جوانان بیشتر است. استقلال فردی از همان دوران کودکی به آنها آموزش داده میشود. به اطفال اجازه تبادل نظر داده میشود. کودکان و نو جوانان در بحث های خانوادگی شرکت میکنند و به نظراتشان اهمیت داده می شود. در چنین جامعه ای رشد شخصیت در کودک شکل خواهد گرفت.
با رفتن به دبستان کودک اولین قدم را به درون جامعه بزرگتر از خانواده میگذارد. او دیگر کمتر با والدین، بزرگترها و فرهنگ خانواده کار دارد. محیط جدید آمادگی و ظرفیت ذهنی جدیدی برای فراگیری او فراهم می کند. طفل مجبور میشود به میزانی فراگیری های خانوادگی خودش را با آموخته های دوران جدید جابجا کند. اما خیلی از آداب و رسوم خانوادگی هرگز از ذهنش خارج نخواهد شد و آنها را- خوش ویا ناخوش – در تمام طول زندگی با خود حمل خواهد کرد.
روش آموزش در جوامع مختلف و اثرات آن بر ذهن وفکر کودکان و جوانان متفاوت است و تاثیر بسزایی در شکل دادن به یک آینده ایدال دارد.
در بعضی از جوامع حاکمیت مطلق در شیوه آموزش در دست معلم و مسئولین مدرسه است. در کلاس درس این معلم است که گوینده است. دانش آموز باید شنونده و مجری تکالیف داده شده باشد. شاگرد مدرسه حق سوال ندارد و در قبال هر نوع کوتاهی در انجام تکالیف تنبیه خواهد شد. تنبیهات میتواند جسمی و یا روحی همراه با تحقیر باشد. گاها والدین نیز برای تبادل نظر به دبستان دعوت میشوند. در این صورت والدین بیشتر در طرف مربیان مدرسه قرارمیگیرند. کودک باید تنبه شود زیرا که کودک است. او باید یاد بگیرد که همیشه مطیع باشد. کودک ونوجوان باید فراموش نکنند که همیشه حق با مسئولین مدرسه است.
در چنین جامعه ای استعداد اطفال و نوجوانان سرکوب و آینده روشنی برایشان متصور نیست.
در سیستم آموزشی جوامع مدرن و پیش رفته نوجوان حق سوال از معلم را دارد و صاحب نظر است. اگر اشتباه کند تنیه نخواهد شد بلکه به شیوه بهتری آموزش خواهد دید. والدینش برای پیگیری و پیشرفت آموزش به مدرسه دعوت خواهند شد. والدین در حل اختلافات یک رابطه فعال با مربیان مدرسه بر قرار می کنند. آن ها جانب کسی را میگیرند که منطقی حرفش را بیان میکند. آگر لازم باشد از فرزندشان در مقابل مربیان دفاع خواهند کرد.
در چنین جوامعی رشد فکری و جسمی نوجوانان به مراتب بالاتر است.
بعد از دوران تحصیل فرد مستقل از خانواده و مدرسه خواهد شد. او بطور کلی در جامعه غرق میشود. شاغل میشود و در موسسه ای مشغول کار حواهد شد. او اکنون مقدار زیادی از فرهنگ و آموخته های دوران زندگی در خانواده و آموزش های مدرسه را در ذهن خود ضبط کرده و در صورت لزوم آن ها را بکار می گیرد .
در بعضی از جوامع حاکمیت در دست یک حاکم خود رای و مقتدر است. او خودش برای مردم قانون وضع میکند. در سیستم حکومتی او نمایندگانی از طرف مردم وجود ندارند. اگر هم داشته باشند انتصابی میباشند. اگر هم قانونی توسط نمایندگان وضع شده است براحتی آن را ملغی میکند. اگر انتخاباتی در چنین جوامعی برگزار شود یک انتخابات نمایشی خواهد بود. حاکم از قبل مشخص میکند که چه کسی در انتخابات پیروز شود. در چنین جوامع است که انقلاب معنی پیدا میکند. چرا که حاکم به هیچ ترتیب حاضر نیست تا جای خودش را با شخص لایق تری عوض کند. در چنین اجتمایی رشد افراد سرکوب و جامعه نیز دچار عقب ماندگی میشود.
در جوامعی که حاکم با رای مردم انتخاب میشود انقلاب معنی ندارد. انتخابات بدون دخالت حاکم و با رای مستقیم مردم انجام خواهد شد. لذا حاکم مجبور است که به سود جامعه و در مسیر پیشرفت آن حرکت کند. در غیر این صورت از کار برکنار خواهد شد.
ذهن یک فرد در تحت هر حاکمیتی که باشد همیشه پر از خاطرات از زمان زندگی در خانواده، در مدرسه، محل کار و جامعه ای که در آن زندگی کرده است میباشد. ممکن است با جابجا شدن آن فرد از درون یک جامعه به درون یک جامعه دیگر تغییراتی در محتوای ذهنی او پیش بیاورد اما فرهنگ و رسم و رسوم آموخته در خانواده و جامعه خود را فراموش نخواهد کرد. او به خیلی از فرهنگ و سنت هایی که آموخته است و در ذهن خود دارد احترام میگذارد.
تنها جوامعی که قادرند مغز یک انسان را کاملا شست وشو و تغیر بدهند و از او موجود دیگری بسازند فرقه ها – سکت ها – هستند.
جامعه فرقه ای از مخربترین و وحشتناکترین جوامع بشری است. در چنین جامعه ای انسان هیچ توانایی و امکان رشد فکری و اجتمایی ندارد.
در فرقه انسان را بی هویت میکنند و به اوهویت فرقه ای میدهند. مغز را از معرفت و آگاهی تهی میکنند. آزادی را از انسان میگیرند.
اعضای یک فرقه در داخل یک چهارچوب بسته فکری و با ذهنیت های دور از واقعیت زندگی میکنند. از تحولات و تغییرات در جوامع دیگر بی خبرند. از عشق و عاطفه بدور هستند و بذر کینه و نفاق در درونشان افشانده اند. زبان و فرهنگ فرقه ای دارند. براحتی انسانهای دیگر را ترور میکنند. فرقه ها در این زمان زندگی نمیکنند. افکارشان واپسگرایانه و متعلق به این دوران نیست.
یک عضو فرقه حق تشکیل خانواده ندارد. ارتباط با نزدیکان و فامیل برایش ممنوع است. صحبت و همفکری با دیگر اعضای فرقه برایش تابو است.
عضو فرقه از همان هوایی استنشاق میکند که ما میکنیم. اما هوایی که او بدرون میدهد باعث تصفیه خون نمیشود. شاید او هم گلی را ببوید که ما می بوییم اما او بوی آنرا استشمام نمیکند. ممکن است صدایی را بشنود که ما میشنویم اما معانی دیگری در ذهن او ایجاد می کند. ممکن است از عشق و عاطفه با او صحبت شود اما عشق برایش مفهومی جدا از عشق در جامعه عادی دارد. عضو فرقه احساس ندارد: دیدن، بوییدن، شنیدن، لمس کردن برایش ممنوع است. مغز او را از وجود تمامی این خواص انسانی تخلیه و آنرا پر از کینه و نفرت کرده اند.
در روابط فرقه ای تمامی محتویات ذهن یک فرد را که از روابط خانوادگی، دوران تحصیل، کار و جامعه ای که در آن زندگی کرده باقی مانده کاملا ثخلیه مینمایند. این رهبر فرقه است که کنترل مغز و جسم یک عضو را در دست خود دارد.
دیدگاه مبتذل نسبت به کار
اگر در جامعه ای کار برای افراد مهم نباشدوهیچ اهمیتی به کار ندهند وکار را برای درآمد آن بخواهند وافراد این جامعه بتوانند درآمد خود را از طریق بیکاری کسب کنند دیگر به استقبال کار نخواهند رفت ، برای خود از کار یک هیولا خواهند ساخت که جزء درد سر برای انها چیزی دیگر نخواهد داشت. در این جامعه کار برای صاحبان کار مانند سم خواهد بود که موجب مسمومیت آنها می شود. در حالی که اگر کار را برای خود کار بخواهند نه تنها از آنها در برابر حوادث روحی واسترس زا جلوگیری خواهد کرد بلکه زندگی آنها را لذت بخش و موجب پیشرفت وترقی جامعه خواهد شد.
دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم. در واقع ما کار را اجتنابناپذیر میدانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است.
پیشرفتهاى صنعتى
کشور لیبى در طول ?? سال گذشته تاکنون موفق به ساختن صدها بخش صنعتى سنگین شده است بهطورى که از سال ???? تاکنون ??? کارخانه، ?? پروژه صنعتى در مواد غذائی، ?? پروژه در صنعت ریسندگى و بافندگی، لباس و پوست، ?? پروژه در مصالح ساختمانى و ?? پروژه صنعتى در معادن و مهندسى ایجاد شده است. ضمن آنکه ??? پروژه در منابع پتروشیمى و تعدادى پروژههاى صنعتى دیگر احداث شده است.
براساس آمار ارائه شده تنها در خلال ?? سال گذشته تاکنون ?? هزار میلیارد دینار معادل ? میلیارد دلار در بخش صنعت سرمایهگذارى شده است.
تعداد تولیدکنندگان که به بخش صنعت و معدن کشور کمک کردهاند در خلال بیست سال گذشته تعداد آنها در سال ???? از حدود ???? واحد تولیدى به ????? واحد تولیدى در سال ???? رسیده است.
نفت
بخش نفت و گاز طبیعى از مهمترین بخشها، بلکه به مثابه? ستون فقرات اقتصادى ملى لیبى محسوب مىشود که تشکیل دهنده? اصلى درآمد اقتصاد ملى است.
بیست درصد از درآمد سالانه در بخشهاى کشاورزى و با پشتیبانى از بخشهاى مختلف آن به منظور استحکام پایههاى کشاورزى مصرف شده که نتیجه منتهى به اصلاح میلیون هکتار از زمینهاى قابل کشت و حفر بیش از چهل حلقه چاه و غرس بیش از چهل میلیون درخت میوه و ایجاد بیش از بیست هزار مزرعه جدید گردیده است.
سابقه ملى شدن صنعت نفت در لیبى
براساس قانون شماره ?? صادره در سال ???? شرکت انگلیسى B.B ملى شد و شرکت ملى لیبى با نام نفت خلیجعربى ایجاد گردید و براساس قانون شماره ?? در سال ????، ??% از شرکتهاى خارجى ملى اعلام شدند.
بر این اساس، با صدور اینگونه لوایح و قوانین شرکتهاى خارجى که مالک ???% از امتیازات قراردادها بودند ??% از میزان مالکیت را به شرکت ملى لیبى واگذار کردند.
لیبى از سال ???? اقدام به کشیدن خطوط لوله نفت به طول ??? کیلومتر و خطوط لوله انتقال گاز طبیعى به طول ??? کیلومتر از بریقه به خمس نموده است. خط انتقال گاز به منظور تا?مین احتیاجات کارخانهها و ایستگاههاى تولید برق و خطوط انتقال نفت و به منظور بارگیرى نفتکشهاى عظیم احداث گردیده است.
صنایع شیمیائى
مهمترین دستاوردهاى شیمیائى لیبى در مجتمع شیمیائى ابىکماش حاصل شده است که شامل تعدادى کارخانه مىباشد که از آن جمله، کارخانه نمک به ظرفیت سالانه ?? هزار تن و کارخانه آزمایشگاه برقى (التحلیل الکهربائی) است که تولیدات آن اسیدسولفوریک (صودرالکاریه) با ?? هزار تن در سال، هیدروکلرید با ? هزار تن در سال و نیز کلر مایه با ? هزار تن در سال است، علاوه بر آن مجتمع شیمیائى ترهونه است که پیشبینى شده در سالهاى ? - ???? آماده? تولید روزانه چند تن از مواد شیمیائى باشد.
علاوه بر اینها کارخانه? تولید B.F.C مىباشد که عهدهدار تولید مواد خام اصلى براى کارخانههاى اسفنجسازى مىباشد، همچنین کارخانه صابونسازى با ظرفیت تولید ?? هزار تن که مجموعاً شش کارخانه را تشکیل مىدهد. و نیز ?? کارخانه در تولید پلاستیک و تولیدات اسفنجى و کارخانه رنگسازى و لوازم مربوط به آن با ظرفیت ?? هزار تن در سال فعالیّت دارند.
صنایع معدنى
صنایع معدنى موجود در لیبى که به بهرهبردارى نهائى رسیدهاند مبادرت به تولید کالاهاى واسطهاى مىنمایند که نقش بهسزائى در اجراء پروژههاى اقتصادى دارند، عبارتند از:
کارخانه آنتن سازى و تقسیم برق
کارخانه? تولید لولههاى جوشکارى شده حلزونى و طولی
کارخانه نورد با تولید لولههاى فولادى در اندازههاى مختلف
کارخانه تولید سیمها و کابلهاى برقی
پانزده کارخانه تولید سیمان و هفت کارخانه تولید کاغذ که در مناطق مختلف کشور پراکندهاند
کارخانههاى ریسندگى و بافندگى که مهمترین آنها کارخانه? جنزور با ظرفیت ?/? میلیون متر مربع در سال است
کارخانه تولید لباسهاى آماده که تعداد آنها به ?? کارخانه بالغ مىشود
کارخانه پوست و کفش با ظرفیت تولیدى ?? میلیون پا مربع در سال
کارخانه تولید سیمان و مصالح ساختمانى که پیشرفت زیادى داشته است، بهطورىکه ارزش تولیدات آن به ?/?? میلیون دینار در سال بالغ مىشو
کارخانه ریسندگى نخلهاى پشمى در المرج و کارخانه بنى ولید در صنعت فرشبافى با ظرفیت تولیدى ?/? میلیون مترمربع در سال.
کارخانههاى تولیدى واگنهاى مسکونى (خانههاى سیّار) تراکتورسازی، یخچالسازى و لوازم الکترونیک
موانع اقتصادی توسعه از دیدگاه مایکل کالسکی اقتصاد دان لهستانی
به عبارت دیگر، آن چه کالسکی می گوید این است که حتی اگر در بخش هائئی ازاقتصاد امکان جایگزینی زیاد بین سرمایه و کار وجود داشته باشد ممکن است این استراتژی با محدودیتی که در دیگر بخش ها وجود دارد با موانع و مشکلات روبرو شود.
گسترش ظرفیت تولیدی درکشورهای در حال توسعه ممکن است با سه مانع روبرو باشد.
اول، بعید نیست سرمایه گذاری بخش خصوصی به میزان مطلوب انجام نگیرد. البته د راین جا دولت می تواند با انجام این سرمایه گذاری ها این کمبود را جبران کند.
دوم، بخش تولید کننده ابزارهای سرمایه ای ممکن است ظرفیت مازاد نداشته باشد. بعید نیست درعمل این مانع هم خیلی جدی نباشد چون در بسیاری از کشورهای درحال توسعه این ابزارها وارداتی هستند و می توان یا با افزودن صادرات و یا کاستن از واردات کالاهای لوکس و غیر ضروری منابع مالی لازم برای واردات ابزار های سرمایه ای را فراهم نمود.
سوم، فشارهای تورمی ناشی از افزایش تقاضا برای ضروریات زندگی، در وجه عمده مواد غذائی که بخش کشاورزی قادر به برآوردن این تقاضای بیشتر نیست.
با این حساب می رسیم به دومین مانع توسعه، و آن هم موانع موجود برسر راه افزودن بر تولیدات بخش کشاورزی است. به نظر می رسد که از نظرگاه کالسکی، اقتصاد کشورهای درحال توسعه در وجه عمده دو بخشی است. یعنی بخش سرمایه داری و دیگر هم بخش کشاورزی یا به اصطلاح بخش سنتی اقتصاد. اگرچه در بخش سرمایه داری اضافه ظرفیت تولید وجود دارد و یا می تواند با افزایش سرمایه گذاری ایجاد شود ولی چنین وضعیتی در کشاورزی وجود ندارد. در کوتاه مدت، افزودن بر تولیدات کشاورزی چندان آسان و عملی نیست و به همین خاطر کالسکی عقیده داشت که در این بخش، قیمت محصولات به دلیل ایستائی عرضه با تقاضا برای شان در بازار معین می شود و عرضه هم توان پاسخ گوئی به تغییرات قیمتی در کوتاه مدت را ندارد. یکی از مسایلی که در بخش کشاورزی وجود دارد البته مقوله مالکیت زمین در آن است.
یکی از پیش نیازهای فرایند توسعه افزودن بر درآمد واقعی شهروندان است و البته که افزودن بردرآمد واقعی، افزایش تقاضا برای محصولات کشاورزی را به دنبال خواهد داشت. واما ناتوانی بخش کشاورزی در برآوردن این تقاضاهای بیشتر شده، موجب می شود که در فرایند توسعه اخلال شود. از نظر کالسکی، عمده ترین عامل کند کننده فرایند توسعه، عرضه به نسبت ایستای ضروریات زندگی در این جوامع است که با عواملی که در باره کشاورزی به اختصار گفته ایم، محدود می شود و به همین خاطر، میزان رشد درآمد ملی را محدود می کند. عمده ترین نتیجه گیری کالسکی از این مباحث این است که باید از افزایش قیمت ضروریات زندگی جلوگیری شود و در ضمن دولت از اقشار و طبقات کم درآمد، مالیات اخذ نکند. با این همه، به نظر کالسکی، رشد اقتصاد با میزان رشد تولید ضروریات زندگی مشخص می شود و اگر اقتصادی بخواهد نرخ رشدی فزون تر از رشد تولید ضروریات زندگی داشته باشد- مداخله یا عدم مداخله دولت تغییری ایجاد نمی کند- نتیجه اش افزایش تورم و فشارهای بیشتر تورمی خواهد بود. افزایش قیمت ضروریات زندگی موجب می شود تا میزان واقعی مزد کاهش یابد که بعید نیست به افزایش میزان پولی مزد منجر شود و به این ترتیب، اقتصاد گرفتار مارپیچ تورمی مزد- قیمت بشود.
از این بررسی دو نتیجه گیری مهم می توان گرفت:
? در کنار رشد صنعت و یا بخش خدمات، باید برای افزایش تولید ضروریات زندگی هم اقدامات موثر انجام بگیرد تا ازفشارهای تورمی که مخل توسعه است کاسته شود.
? دیدگاه کالسکی درباره تورم، به واقع یک دیدگاه ساختار گرایانه است بعنی تورم نتیجه نا همخوانی بخش های مختلف اقتصاد با یک دیگر است و به همین دلیل، سیاست هائی چون کنترل اعتبارات، یا سیاست های پولی دیگر براین نوع تورم تاثیر قابل توجهی نخواهد داشت.
درباره بخش کشاورزی دردیدگاه کالسکی عمده ترین مشخصه این بخش وجود مازاد کار در آن است و به همین خاطر، افزایش اشتغال در این بخش، بدون تغییرات اساسی که لازم است، ضرورتا به افزایش تولیدات منجر نخواهد شد. پیشتر به مقوله مالکیت در این بخش اشاره کردیم که به زمانه کالسکی، در اغلب کشورهای در حال توسعه شکل اصلی مالکیت فئودالی و یا نیمه فئودالی بود و از سوی دیگر، یکی از مشخصه های دیگر این بخش نیز فقر چشمگیر بخش قابل توجه ای از ساکنان روستاست، که از جمله به خاطر وابستگی شان به شرخرها و کار برروی زمین بدون داشتن امنیت مالکیت برآن تشدید می شود. از نظر کالسکی، بخش کشاورزی بدون مداخله دولت برای رفع این موانع نهادینه ای قادر به افزایش تولید نخواهد بود. از جمله کارهائی که باید انجام بگیرد، در جوامعی که هنوز مالکیت های کلان ارضی وجود دارد، اصلاحات ارضی و توزیع زمین بین تولید کنندگان، تدارک اعتبارات و خدمات بانکی ارزان برای رهانیدن دهقانان از شرخرها، آموزش شیوه های تولید با بازدهی بیشتر، فراهم کردن کود شیمیائی و ماشین آلات کشاورزی ارزان قیمت، تا موانع موجود برسرافزودن بر عرضه ضروریان زندگی رفع شود.
بگویم و بگذرم که درفرصت های دیگر باز به نوشته های کالسکی باز خواهم گشت. فعلا تا فرضتی دوباره پیش بیاید.
مهم ترین موانع تصمیم گیری
اتخاذ تصمیم گیری اشتباه و نامناسب گاه لطمات و زیان هایی جبران ناپذیر به یک شرکت یا فرد پدید می آورد و حتی ممکن است موجب نابودی آن گردد .
تصمیم گیری مهم ترین ، دشوارترین و پرخطرترین وظیفه یک مدیر اجرایی است . اتخاذ تصمیم گیری اشتباه و نامناسب گاه لطمات و زیان هایی جبران ناپذیر به یک شرکت یا فرد پدید می آورد و حتی ممکن است موجب نابودی آن گردد . شاید این پرسش در ذهن شما مطرح شود که علل و عواملی که در اتخاذ تصمیم های اشتباه نقش دارند کدام ها هستند . در بسیاری از موارد ، شیوه تصمیم گیری است که در این امر دخیل است .
برای مثال مدیر اجرایی در هنگام اتخاذ تصمیم از دیگر گزینه ها – تصمیماتی – که می توانسته انتخاب یا اتخاذ کند به طور روشن و کامل مطلع نبوده ، اطلاعات کافی و صحیح در اختیار نداشته و یا میزان فواید و ضررهای حاصل از اتخاذ تصمیمی خاص به دقت ارزیابی نشده بوده است . هر یک از عوامل می تواند به اتخاذ تصمیمی نامناسب یا غلط منجر بشود . اما گاهی از اوقات مشکل اصلی در روند تصمیم گیری نیست بلکه ذهنیت تصمیم گیرنده است که باعث تصمیم گیری اشتباه و زیان بار می شود . شیوه و چگونگی کار مغز بشر گاه زمینه را برای ارتکاب اشتباه در امر تصمیم گیری فراهم می آورد .
محققان طی پنجاه سال گذشته در باره چگونگی کار مغز در هنگام تصمیم گیری به مطالعه و بررسی پرداخته اند . این تحقیقات که هم به صورت نظری و هم به صورت عملی صورت پذیرفته است نشان می دهند که ما برای مواجه شدن و رفع پیچیدگی که ذاتا در امر تصمیم گیری وجود دارد ، به طور ناخودآگاه بر طبق عادت و روش های همیشگی عمل می کنیم ! این عادات که به یابندگی (شیوه ای برای حل مشکلات که در آن ما از تجارب گذشته استفاده می کنیم و سعی داریم شیوه های عملی یافتن راه حل را بیابیم) شناخته می شوند ، در اکثر شرایط موقعیت ها به کمک ما می آیند و ما از آنها استفاده می کنیم .
برای مثال در تخمین مسافت ذهن ما به طور مکرر و از روی عادت میزان وضوح جسم را به دوری یا نزدیکی آن ربط می دهد . هر چه جسم موردنظر واضح تر دیده شود . نزدیک تر به نظر می آید و برعکس هر چه مبهم تر باشد دورتر محسوب می گردد . ما در زندگی روزمره خود بارها مجبور می شویم مسافت ها را تخمین بزنیم و همین میان بر ذهنی ساده در این امر بسیار به ما کمک می کند .
این شیوه درست مانند دیگر شیوه هایی که ما از روی عادت مورد استفاده قرار می دهیم غیر قابل اطمینان و انکاست . برای مثال در روزهای که هوا آلوده یا مه آلوده است چشمان ما ذهن و مغز ما را فریب می دهند . در این روزها ما هنگام تخمین مسافت ها اشتباه می کنیم و فاصله اجسام را بیش تر از میزان واقعی تخمین می زنیم .
چون اختلال هایی که در نتیجه استفاده از این شیوه مسافت یابی رخ می دهند در اغلب موارد خطرناک هستند ، ما برای اجتناب از این خطرات می توانیم از به کارگیری این روش صرف نظر کنیم . باید گفت اشتباه در تخمین مسافت از سوی خلبان ها گاه نتایج فاجعه بار در بردارد به همین دلیل است که خلبان ها برای استفاده از معیارهای عینی مسافت ها ، آموزش ویژه می بینند .
محققان یک مجموعه این گونه اشتباهات را که در روش تفکر ما در هنگام تصمیم گیری به وجود می آید ، مشخص ساخته اند . برخی از این اشتباهات درست مانند اشتباهاتی که در تخمین مسافت بروز می کند ، حاصل اشتباه حواس ما هستند و برخی دیگر ظاهرا" حاصل ناهنجاری های غیرمنطقی در تفکر ما هستند . باید گفت ما آنچه موجب می شود این دام ها جنبه خطرناک پیدا کنند نامرئی بودن آنهاست . چون این گونه دام ها در روند تفکر ما پهن شده اند ، ما حتی هنگامی که در آنها گرفتار می شویم ، متوجه شان نمی شویم .
برای مدیران اجرایی که موفقیت شان به تصمیم گیری های هر روزه وابسته است دام های ذهنی و روانشناختی به میزان قابل ملاحظه خطرناک هستند . اشتباه در تصمیم گیری که حاصل افتادن در این دام است گاه باعث عدم کارایی و تضعیف همه فعالیت ها و امور ، از تولید محصول جدید گرفته تا استراتژی خرید و برنامه ریزی سلسله وار می گردد . اگر چه هیچ کس نمی تواند ذهن خود را از خطر افتادن در این دام ها مصون نگه دارد ، اما همه می توانند خلبان ها را الگو قرار داده و برای درک این دام ها و اجتناب از آنها آموزش های لازم را ببینند .
ممکن است یک سلسله دام های ذهنی و روانشناختی موجب اتخاذ تصمیم های اشتباه در امور تجاری و اقتصادی گردند . در این مقاله سعی در این بوده که هم در مورد ویژگی ها و علل وجود این دام ها توضیحاتی داده شود و هم راه هایی معرفی و پیشنهاد شوند تا مدیران با استفاده از آنها بتوانند خود را در مقابل آنها مصون نگهدارند .
بسیار مهم است که یادآوری کنیم ، آگاهی از ماهیت و منشا دام های ذکر شده ، همواره بهترین راه محافظت از خود است . آن دسته از مدیران اجرایی که سعی دارند با این دام ها و شکل های گوناگونی به خود می گیرند ، آشنا شوند ، بهتر از دیگر مدیران قادرند تضمین نمایند که تصمیمات شان به اندازه کافی صحیح و معقول و توصیه های زیردستان هم قطاران قابل اتکا هستند .
موانع پیشرفت زنان کارآفرین(به نقل از سرمایه)
گفته میشود که زنان در دستگاههای اجرایی کمتر دیده میشوند، آیا به همان نسبت نیز در کانونهای کارآفرینی، حضور محدودی دارند؟
براساس آخرین گزارشها از کارآفرینی در جهان توسط کالج بابسون در بابسون پارک ماساچوست و مدرسهء کار لندن، مردها نسبت به زنان، کارهای بیشتری را راهاندازی میکنند. براساس همین گزارش زنان، نسبت به مردها کمتر خوشبین بوده، اعتماد به نفس کمتری به مهارتهای کارآفرینی خود داشته و نسبت به موفق شدن در کار بیشتر از مردها نگران میشوند.
زنان کارآفرین در عرصهء بیوتکنولوژی برای توسعهء فعالیتهای خود از آموزشهای تخصصی دانشگاهی، برگزاری سمینارها و به کارگیری متخصصین بهره میگیرند.
گرچه حضور دانشمندان زن در بخش علوم زیستی چشمگیر است اما تعداد زنان کارآفرین در این زمینه اندک است. خوشبختانه تعدادی از دانشگاهها و موسسات به بررسی و حل این موضوع پرداختهاند. امی میلمن، نمایندهء اسپرینگ برد که یک ارگان غیردولتی در واشنگتن دیسی است و برای زنان کارآفرین منابع مالی و فرصتهای شغلی فراهم میکند، میگوید: «گرچه کارآفرینان در بخش بیوتکنولوژی نسبت به همتایان خود برای حمایت از محصولات و تکنولوژیهای خود مشکلات کمتری دارند اما برای ارایهء قابلیتها، مهارتها و تواناییهایشان به افرادی که خارج از حوزهء فعالیتآنها هستند شرایط سختی دارند و با وجود حضور گستردهء زنان در آموزشهای پزشکی و علمی، آنها در دنیای فعالیتهای گروهی مجبور هستند بین پیشرفت مدیریتی و مادر بودن یکی را انتخاب کنند.
کارآفرینان علوم زیستی دریافتهاند که تعداد رو به افزایشی از زنان با استقبال از پیشنهاد بخش مطالعات و برنامهریزی کارآفرین مرکز «استن فورد» و سازمانهای صنعتی مثل «پتسرا» و بخش علوم زیستی کانون زنان مریلند به مطالعه در رشتههایی چون (IP) حقوق معنوی، مالکیت و مدیریت پرداختهاند.
هیچ یک از زنان فعال در زمینهء بیوتکنولوژی دوست ندارند که جنسیت آنها در روند زندگیشان تاثیر منفی بگذارد، البته آنها میگویند: «در نظر نگرفتن این موضوع هم در آموزش و تحصیل و هم در دنیای فعالیتهای گروهی غیرممکن است. البته استثناهایی نیز وجود دارد، مثلا زنی که علاقهمند به پیشرفت در کار مدیریت است به خاطر صرف وقت برای فرزندانش در این زمینه پیشرفت نمیکند.»«نانسی هاپکینز آمگن» استاد زیستشناسی دانشگاه ماساچوست میگوید:«کودک فقط یک کلمهء چهار حرفی نیست، در حالی که امروزه 46 درصد از زنان در بخش بیوتکنولوژی به درجهء دکترا میرسند و از بین 50 دپارتمان بیولوژی کشور 30 درصد زنان استادیار و 15 درصد استاد میشوند، تنها دلیل دور شدن زنان از اهدافشان، صرف وقت برای خانواده است.
در تلاشی برای کاهش مشکلات زنان در دنیای تحصیل، یک کنسرسیوم متشکل از 9 دانشگاه با شرکت چارلز وست نمایندهء سابق MIT و یک گروه از 19 دانشگاه تشکیل شده که سیاست و جریاناتی را به کار گرفتند تا به زنان کمک کنند که با وجود تعهدات و وظایف خانوادگی بتوانند به آخرین درجهء دانشگاهی دست پیدا کنند و بنیاد MIT اکنون توسط سوزان هاکفیلد اداره میشود و پیشنهاداتی را مبنی بر کمک هزینههای تحصیلی برای نگهداری از کودکان، فرصتهای زمانی، کاهش زمان برای رسیدگی به نیازهای خانوادگی ارایه کرده است. همین طور تعدادی از مدارس کار در ایالات متحده پیشنهادات گستردهای داشتهاند مثل اضافه کردن رشتههای کارآفرینی و مدیریت در زمینهء رشتهء بیوتکنولوژی.
«لین جانسون لنگر» رییس امور مالی بیوتکنولوژی جان هاپکینز در بالتیمور مریلند میگوید: «علاقهء بسیار زیادی برای کمک به زنان، چه در زمینهء دستیابی به کارآفرینی و چه رسیدن به سطح بالای مدیریت در صنعت بیوتکنولوژی وجود دارد.»لنگر اکنون در حال بررسی نیازهای یک دکتر است تا بداند چگونه میتواند یک کارآفرین و مدیر موفق باشد. او گفت: «اکنون دانشگاه تلاش گستردهای میکند تا تعداد زیادی از زنان این رشته از آموزشهای مدیریت و کارآفرینی نیز برخوردار شوند اما در حال حاضر تعداد کمی از زنان کارآفرین در رشتهء بیوتکنولوژی فعالیت دارند.
«کریستین نجاریان» معاون MBA میگوید: «این یک شروع است.»
35 درصد از دانشجویان فارغالتحصیل از مدرسه کار استن فورد را زنان تشکیل میدهند و ما برای زنان در سطح جهانی تلاش میکنیم.
«ماریا پیتون» در مدرسهء واشنگتن دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا مسوول بخش اجرایی است او میگوید: «تحقیقات نشان داده است که زنان به یک درجهء معین در یک سازمان میرسند اما سپس آن را رها میکنند.»
شاید تمام این حقایق و استنباطها بیشتر از این که علت یا تاثیر بر این موضوع باشند در ارتباط با آن بودهاند.
بدون در نظر گرفتن جنسیت، کارآفرینانی که دارای سمت دانشگاهی پایین هستند و یا تجربهء مدیریتی عالی ندارند، نسبت به کسانی که واقعا در این زمینه غنی هستند مشکلات بسیار زیادی دارند. به عبارت دیگر مسالهء شرکت محدود زنان کارآفرین در جامعهء بیوتکنولوژی مثل بلاتکلیفی مسالهء مرغ و تخممرغ نیست.
زبان پریشی
بدتر از پرسخنی ما زبانپریشی ما است. زبانپریشی به این معنا است که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلا برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه میگوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جملهای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفا بامعنا نیست جملاتی میگفت بطور مثال میگفت: وقتی میگویند »پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است«. قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما بامعنا نیست.
عدم فرهنگ سازی و هزاران مشکل !
به زبان آوردن کلمه ی "تعطیلات" اولین چیزی که ممکن است به ذهن هر کسی برسد "سفر" است! اما اینکه تعریف ما از سفر چیست بر مقصد ما هم تاثیر می گذارد.در هفته ای که گذشت به تعطیلات زیادی برخوردیم و طبیعتا" این تعطیلات بر تعداد سفرهای برون شهری هم افزود!این افزایش ها همیشه افزایشهایی بودند که به مقصدی خاص ختم می شدند...مقصدی که در هر تعطیلات بیشترین مسافر و گردشگر را به خود جلب می کند.اما آیا ما از فرهنگ سفر و گردشگری اطلاعی داریم؟آیا از "ایران گردی" چیزی می دانیم؟
به همین تعطیلات بر می گردیم.وقتی خبر تعطیل شدن روز پنج شنبه در رادیو و تلویزیون اعلام شد افراد زیادی تصمیم به سفر گرفتند...اما بسیاری از مسافران(بر طبق آمار و مشاهدات عینی!!!) ترجیح دادند به شمال کشور هجوم ببرند!همیشه در تعطیلات این چنینی پر ترافیک ترین جاده ها مخصوص جاده های شمال کشور است و طبیعتا" میزان تصادف و تلفات هم در این جاده ها بیشتر است!این هجوم و این ترافیکهای پی در پی نشان از یک چیز دارد و آن هم این است که: ما عملا" گردشگری و ایران گردی را در برنامه ی سفرهای خود نداریم!!
خوشبختانه کشور ما از لحاظ جغرافیایی در شرایطی هست که نقطه به نقطه ی آن زیباییهای خاص خود را دارد. اما آیا ما از تمام آنها اطلاع داریم؟کسی که هر هفته یا با دیدن هر تعطیلات عزم سفر به مناطق شمال کشور را می کند...بدون شک امکان سفر به سایر نقاط را هم دارا است...پس چرا فرمان ماشینهای ما به سمت غرب و شرق و جنوب کشور کج نمی شود؟تمام اینها ریشه در عدم اطلاع از جاذبه های گردشگری دارد...جاذبه هایی که نه تنها از چشم ما بلکه از چشم اداره ی جهانگردی هم دور مانده!عدم تبلیغات صحیح و عدم فرهنگ سازی باعث می شود که نه مایی که در ایران زندگی می کنیم از جای جای میهن مان با خبر باشیم و نه جهانگردان سایر کشورها!
همیشه تبلیغات منفی وجود داشته...نه تنها برای کشور ما بلکه برای همه ی کشورها همیشه تبلیغات منفی بوده...پس نمی توان این را بهانه ای کرد برای رونق نداشتن صنعت جهانگردی!اطلاع رسانی ما اگر ضعیف نبود حداقل خودمان در تعطیلات به جای دیدن جنگلهای شمال "برای چندمین بار" به دیدن طبیعت بکر سنندج می رفتیم...یا به کردستان و کرمانشاه و کوههای سراسر سبزش در فروردین ماه! به تبریز و عمارات زیباش!به...هزار جای این کشور که هر کدام از شهرهایش در هر فصلی از سال یک رنگ و بوی مخصوصی دارند.ما از ایران گردی هنوز چیز چندانی نمی دانیم...اکثر ما جای جای ایران را نمی شناسیم.شاید حالا موج اعتراضها بلند شود که ما می دانیم و می رویم و ... و ... و ...!اگر این طور بود جاده های شمال از تمام جاده ها شلوغ تر نمی شد...از تمام آنها پر رفت و آمد تر نمی شد و همچنین پر حادثه تر! ما چقدر از یزد و جاذبه هایش می دانیم؟برای همه ی ما تصویر یزد تصویر کویر است و کوچه هایی تنگ با دیوارهای خاکی!!در همین یزد شهرستانی به نام "تفت" وجود دارد که سراسر سبز است و پر از باغهای میوه...هوای این منطقه عجیب خنک است و با خود یزد غیر قابل مقایسه!یک بهشت در روی زمین!!!اما چند نفر ما از این بهشت ها با خبر است؟
ریشه ی این ندانستن ها و انتخاب هایی از این دست باز به عدم فرهنگ سازی بر می گردد...و فعال نبودن ارگان های دولتی در این زمینه باعث وخیم تر شدن این وضع می شود.عدم توجه و نبود امکانات کافی باعث شده تورهایی که در خود کشور وجود دارند به تبلیغات برای سایر کشورها بپردازند و از زیباییهای آشکار کشور خود هیچ حرفی به میان نیاورند.شاید دلیل دست نخورده ماندن بعضی مناطق کشور همین باشد اما به قیمت نادیده گرفتنشان تمام می شود!!!شاید باید درست استفاده کردن را یاد بگیریم...باید یاد بگیریم که پنهان کردن یک گنج به این عظمت...راه درستی برای حفظ آن نیست.
انسان در تمامی مراحل زندگیش در حال یادگیری است...زندگی یعنی امتحان و یاد گیری و ... ! اما چرا ما نمی خواهیم یاد بگیریم؟چرا نمی خواهیم بفهمیم که می شود از همین جا شروع کرد؟کشور ما منبع جاذبه هایی است که بیش از حد غریب افتاده اند.و اینجا من و تویی که عزم سفر کردیم باید معنا و مفهوم سفر را بچشیم...با این سفرها...هیچ خامی پخته نخواهد شد!اینجا کشور توست...حیف است دیدنی هایش را نادیده بگیری.ما همه نیازمند آموزشیم!فرهنگ سازی از من و تو شروع می شود...این بار شاید بهترین فرصت باشد!