تبیین آشوبناکی از سازمان
عناصر اساسی تئوری آشوب در حوزه فیزیک مطرح و آنگاه به عنوان سبک خاص از تفکر پیشنهاد گردید. این تئوری به بیان عدم امکان پیشبینی سیستمهای غیر خطی میپردازد. از آنجا که هر پیشبینی نیاز به شناخت از شرایط اولیه دارد این تئوری بیان میکند که شناخت دقیق این شرایط غیر ممکن است و این به دلیل محدودیت ذاتی ادراک انسانی است. محدودیت انسانی به این معناست که عاملهای اجتماعی هیچگاه نمیتوانند آن ظرفیت حداکثری که برایشان در تئوریهای سازمانی متصور میشود، دارا باشند. توانمندیهای سازمانی در تصمیمگیری محتوایی که خود مبتنی بر ساختار غیر عقلانی از ارزش جمعی بنا شده، بهگونهای تاریخی توسعه یافته است.
وجود تاریخی و محدود آدمی مفهوم اصلی از هرمنوتیک گادامر است. گادامر محدودیت و تاریخی بودن انسان را نه دو ویژگی شناختی بلکه ویژگی هستیشناسانه از موجودیت انسانی میداند. جهان از افق سنتی دیده میشود که انسان تصادفاً در آن سنت قرار گرفته است (Gadamer 1989: 265-84) تاریخیت وجود انسانی حامل نگرش تعصبآمیزی از احساس به جهان است و از ابتدا تعینبخش جهت تجربی انسان به جهان خواهد بود.
پیشداوریها مبنای گشودگی انسان نسبت به جهان است و پیشفرضها شرایط اولیه تجربه از جهان میباشد. به عبارت دیگر ذخیره فعال جمعی دانش مبتنی بر مجموعهای از شرایط اولیه است که معمولاً به صورت خودجوش شکلدهنده و تأثیرگذار بر دانش میباشد. گادامر به آن زمینه خاص و سنت سخت به عنوان شرایط اولیه فهم امتیاز میدهد. برخلاف فیلسوفان کانتی و دکارتی که به دنبال فهمهای انتزاعی، بیموقعیتی و فرا تاریخیاند.
این نگرش که سازمانها پدیدههای تاریخیاند و نمیتوان دانش و فهم از آن را مبتنی بر مبانی معرفتی فرا تاریخی قرار داد؛ سبب شده است که سازمان پدیده سیاسی معرفی گردد. سیاسی به این معنا که سازمان به مثابه جهان سیاست بر مبنای قاعده و نظم مشخص رفتار نمیکند. از این روی دانش سازمانی هرگز کامل نیست. بنابراین نمیتوان نگاه ارشمیدسی به آن داشت. دانش سازمانی بیشتر مبتنی بر ایدهها و تصاویر شکل میگیرد تا علم.
پیامد چنین نگاهی مجالی را برای مفهوم آزادی رفتار انسانی میگشاید. مفهومی که به دلیل سایه سنگین رویکرد مکانیکی تا مدتی در محاق بود. در جهان تعینپذیر و معلل که پیشبینی هم امکانپذیر است شعله آزادی کمنور است. چرا که در آن رویکرد نیازی به آزادی نبود (ایان باریور 1362: 340 ) در رویکرد معرفتشناختی مکانیکی هر پدیدهای به عنوان موضوعی که باید تجزیه، انتزاع و سپس در قالب گزارهای ارائه گردد؛ ملاحظه میشود تا از این طریق کارورزان با بهکارگیری مفاد آن گزارهها و در مسیری ابزاری و عملگرایانه تعلیم داده شوند. بنابراین رویکرد معرفتشناسانه? اختیار و آزادی بهطور کامل زائد به نظر میرسد. کارورزان اگر درصدد انطباق حداکثری با تئوریهای سازمانی هستند؛ لازم است از این گزارههای تجویزی تبعیت نمایند.
چنین تصویری از انسان با وجدان عمومی از انسانیت در تناقض بود. وجود مفاهیمی چون غایت، اراده، آزادی و مسئولیت اخلاقی تداعیکننده احساسی از انسانیت میباشند. بنابر نگرش انتقادی به رویکرد مکانیکی، آزادی لزوماً جای را برای نظم تنگ نمیکند بلکه معنای قابل فهمی را به رفتار انسانی میدهد و فارق مهمی را بین پیدایش یک حادثه و عمل انسانی میگذارد. فعل ارادی و آزاد شاید غیر قابل پیشبینی باشد اما غیر معقول نیست. مفروض این است که تئوریهای سازمانی بیشتر کاربردی و ناظر به عمل است. بنابراین همانطور که توجهی مهم به توانایی انسان در تولید رفتار و انجام کار دارد؛ میبایست بتواند تفسیر مقنعی را هم از رفتارها و کارهای به فعلیت رسیده داشته باشد و اصراری بر حاجت به پیشبینی از خود نشان ندهد. مفهوم اراده گرچه همواره دغدغه نظریهپردازان بوده اما با این وصف آنان هنوز نتوانستهاند جایگزین مناسبی را برای رویکردهای آماری حتی در زمینههای مرتبط با انتخاب استراتژیک که مجال بیشتری برای بروز اراده است پیشنهاد نمایند (Tsoukas 2005: (221 و همچنان تمایل دارند تبیین پدیدههای سازمانی را با رویکرد مکانیکی و در قالب گزارههای احتمالی اگر x آنگاه y در شرایط z متمرکز نمایند.
در فیزیک کلاسیک زمان یا نادیده انگاشته میشد و یا توهمی فرض میشد. در جهان نیوتنی تعینپذیر? جهان گذشته و آینده یک نقش را ایفا میکند و پیشبینی قرین تبیین است (گلشنی 1369) این دیدگاه، اما، با تجربههای شخصی از زمان ناسازگار بود. مطابق با تجربه هر شخص از جهان، تغییر وجود دارد. موجودات مراحل تولد، رشد و مرگ را سپری میکنند. ذهن انسانها تغییر مییابد. توجه به نقش زمان تداعیکننده تاریخیت یک پدیده است. از این روی، برای نظریهپردازان سازمانی این مهم است که در مطالعه الگوی توسعه تاریخی سازمان، تعاملات کنشگرانی را که زمینهساز آن الگو بوده اند جهت فهم عمیقتر مورد توجه قرار گیرد. با این تصور که این کنشهای اولیه هستند که زمینه تجربههای بعدی را فراهم می آوردند.
با اعتراف به نقش تاریخ در شکلگیری پدیدههای سازمانی، پژوهشگران به شناخت دوری از پدیده اجتماعی سازمان دعوت میشوند. در سازمانها تنها این مشکلات نیستند که به دنبال راهحلاند بلکه راهحلهای از پیش تعیین شده نیز به جستجوی مشکلاتاند. (March 1988) ویژگیهای محیط سازمانی در درون سازمان و بالعکس بازسازی میشوند (Cooper 1992). نظریهپردازان نمادی درصدد متقاعد ساختن این عقیدهاند که روشی که انسانها بر اساس آن زندگی خود را سازماندهی میکنند، به دور از قوانین متصلب و غیر تاریخی، وضعیت اجتماعی مسلط را انعکاس میدهند و بازتابی از خودفهمیهایی است که بهگونهای تاریخی شکل یافتهاند. تأثیر نقش تاریخی در شکلگیری و فهم از پدیده سازمانی، سازمان را به مثابه سیستم آشوب تعریف میکند و مطالعه این سیستم با روش کیفی بهترین موفقیت را برای فهم از بافت دورانی پدیده سازمانی فراهم میکند. رویکرد کیفی به دنبال تقلیل سازمان به اجزاء خردتر و سپس جمع آن اجراء تحت فرمول شبهقانون نیست. بلکه در جستجوی فهم از این پدیده اجتماعی در الگوهایی از تعاملات و حلقههای بازخوردی است که در طول زمان رشد یافته است (Cliveseale 2006). میتوان تحقیق مینتزبرگ در بخشی از مباحث استراتژیک را نمونهای از این روش دانست.
آیا تمامی سیستمها و سازمان اجتماعی آشوبیاند؟ برنامههای پژوهشی در پی آنند که به فهم بیشتری از سازمان از طریق مقایسه بین سازمان و ارگانیسم نائل آیند. پژوهشگرانی که از توسعه دانش سازمان بهگونهای مقایسهای حمایت میکنند به سؤال فوق جواب مثبت میدهند. در مقابل برخی پژوهشگران از بهکارگیری مفاهیمی چون آشوب در مطالعه سازمان به شدت تردید دارند با این استدلال که سیستمهای انسانی همانند دیگر سیستمها در جهان فیزیک نیستند و پژوهشگران نباید انتظار داشته باشند که آنها را در مسیر واحدی مدل نمایند (Tsoukas 2005. 221)این عده بر تفاوت معنایی از واژههای کلیدی تئوری آشوب با آنچه در علوم اجتماعی در تئوریهای فوکویی و تحلیلهای ضد ساختارگرایی بهکار میروند تأکید میکنند. از آنجا که گفتگوهای درونرشتهای هر کدام با نیازهای همان رشته شکل میگیرد مفاهیم کلیدی برآمده از آن رشته نیز متناسب با آن گفتگوها معنا مییابد. از این روی انتقال دانش و مفاهیم از تئوری آشوب به مطالعه سازمانی غیر روشمند است. به نظر میرسد هر دو دسته از موافقین و مخالفین بهکارگیری تئوری آشوب بر منهج صوابی مشی نمیکنند. گفتن اینکه سازمان ها سیستمهای آشوباند یا نه? اشاره به این نکته دارد که شخص در مقام داوری میتواند در موقعیت فرا زبانی قرار گیرد و از آنجا فتوا بر امکان و یا عدم امکان بکارگیری این مفاهیم نماید. در حالی که چنین زمینه فائق و برتری وجود ندارد (Rorty 1989: 110). هرگز نمیتوان از پیچ و خم زبانگریزی داشت.
گزارههای بشری درباره جهان در قالب تعهدات زبانی خاص سخنوران قاعدهمند شدهاند و چنین زبانی هرگز نماینگر جهان نمیباشد. جهان صامت است و ما انسانها سخنگو.
در هنگامی که ما خودمان را در قالب یک زبان سازماندهی می کنیم؛ جهان میتواند ماخذ باورهایی باشد. اما جهان نمیتواند پیشنهاد دهنده زبان خاصی باشد. از اینرو شخص پژوهشگر نمیتواند مطمئن باشد که آیا توانسته ماهیت موضوع مورد مطالعه خود را به چنگ آورد آیا زبان توانسته رخنهای به درون واقعیت ایجاد کند.
استعارهها و مقایسهها چه کاربردی دارند؟ قبل از آن باید دید استعارهها چه کاربردی ندارند. آنها آشکارکننده ابعادی از واقعیت مستقل از زبان نیستند. زیرا برای چنین هدفی نیازمند به دسترسی مستقیم به واقعیت میباشد تا بتوان داوری کرد که آیا استعاره توانسته پژوهشگر را با واقعیت مورد اشاره رهنمون سازد. در جایی که انسانها بهگونهای تاریخی تثبیت شدهاند و حیوانات خود تفسیرند چگونه میتوان چنین سهل و آسان ادعای دسترسی به واقعیت داشت.
استعارهها، همچون زبان، ابزاریاند جهت توانمند ساختن کاربرانشان در توجه دادن دیگران به تفکر درباره چیزهای مهم و یا مرتبط به جهان که از آن غفلت شده است. استعارهها و مقایسهها کشف نشدهاند بلکه برساختهاند. گفتن اینکه سازمانها سیستمهای آشوباند گزارهای واقعنما از جهان نیست. بلکه درصدد است تا به دیگران بگوید سعی کنید سازمان را بهگونهای ببینید که گویا آشوبناک است و آنگاه پیامدهای این آشوبناکی را بررسی نمایید.
استعاره زمانی معنایی را به خود میگیرد که با تجربیات مردم همراه باشد. اینکه آیا استعارههای تئوری آشوب بر سازمان قابل تطبیق است وابسته به دستهای از عوامل میباشد:
توان و قابلیت آنان بر توصیف بیشتری از سازمان، پذیرش آن در حوزههای مختلف سازمانی، انطباق با فرهنگ و رخدادهای اجتماعی (Tsoukas 2005: 223). آنچه مهم است این است که استعاره آشوب پژوهشگر را به ویژگی مهمی از سازمان معطوف ساخت که در گذشته در تئوریهای سازمانی آشکار نبود. مفاهیمی همچون سیستمهای غیر خطی، حساسیت به شرایط اولیه، حلقههای بازخور، خلاقیت، عدم پیشبینی و فرایندها واژههای جدیدیاند که پژوهشگر را به توصیف مجدد از سازمان فرا می خواند. این مفاهیم امکان یافتن بار معنایی متفاوتی را با آنچه از رشتههای اصلی خود داشتهاند؛ ایجاد می نماید. اما این معانی هیچگاه به خودی خود مقدس نیستند. مفاهیمی که از موقعیتهای متفاوت فرهنگی برآمدهاند در درون خود به صورت حلقههای بازخور با یکدیگر در تعاملاند. معانیشان در هنگام وارد شدن به گفتگوهایی متفاوت از آنچه در ابتدا شکل یافتهاند تعدیل میشوند.
در حال حاضر که مفهوم آشوب و مفاهیم مرتبط با آن تصویر جدیدی از جهان را به رخ کشانده است باعث پیدایش سؤالات جدیدی نسبت به جهان گردیده است. پیامد مهم آن در تأثیرگذاری بر تئوری سازمان این است که دیگر امکان ندارد فرمول کامل و عامی را برای سازمان ارائه داد. حتی اگر چنین امکانی هم وجود داشته باشد توانایی انسانها برای فراگیری بیشتر و خودآفرینی آنان سبب متروک شدن آن فرمول میگردد.
تئوری آشوب تصویری بدیل و متفاوت از مکانیک کلاسیک فراهم آورده است. رویکرد استعاری به جهان بر این اشارت دارد که «موجود» یک سیستم نیست بلکه یک تصویر رادیکال است (Tsoukas 2005: 224).
در دو رویکرد مکانیکی و آشوب سعی شد هر کدام با بهکارگیری مفاهیم استعاری به تبیین و تفسیر سازمان بپردازند. این دو رویکرد مبتنی بر پیشفرضهای هستیشناسانه و معرفتشناسانهای بودند که هر کدام متناسب و فراخور آن پیشفرضها به ابداع مفاهیم استعاری در توصیف سازمان پرداختند. دو سر این توصیف استعاری از معرفتشناسی رئالیستی شروع و تا معرفتشناسی ایدهالیستی ادامه مییابد. در نگاه رئالیستی مکانیکی? سازمان واقعیتی است که در پرتو استعاره ماشین میتوان آن را شناخت و در نگاه ایدهآلیستی آشوب، سازمان پدیدهای تاریخی و زمینهای است که در درون بازیهای زبانی معنا مییابد و در پرتو استعارهها باید آن را تفسیر نمود تا تبیین.
از نگاه فیلسوفان مسلمان، اما، سازمان خود مفهوم استعارهای است که توسط ذهن های خلاق و با مدد از قوه متخلیه جعل و ابداع شده و منشأ این جعل از مشابهتگیری و گرتهبرداری از نظم در طبیعت است. آنچه آدمی را به جعل و ابداع این استعاره وا داشته است نیازهای واقعی او بوده است. بنابراین گرچه مفهوم سازمان و دیگر مفاهیم مرتبط با آن مجعولات انسانهای خود تفسیراند اما انگیزه این جعلیات ریشه در تأمین نیازهای واقعی آنان دارد. این نگاه? پیچیدگی در فهم از جهان را میپذیرد و درصدد است تا برای آن راهحلی را در کنار راهحلهای دیگر ارائه نماید.
رویکرد فیلسوفان مسلمان مبتنی بر پیشفرضهای هستیشناسانه و معرفتشناسانه است که در ادامه به آن میپردازیم و سپس تفسیر آنان را از اعتباری بودن مفهوم سازمان بیان و آنگاه راهحل پیچیدگی در شناخت را از این منظر بیان میکنیم.