پیش فرض هاى معرفت شناسى در مدیریت اسلامى
موضوع: مدیریت اسلامی
چکیده: با بررسى اجمالى معرفت شناسى علوم تجربى بالعموم و علم مدیریت به طور خاص، در این مقاله، جایگاه این علوم در بین معارف بشرى بازشناسى شده و سپس به تبیین معرفت شناسى مدیریت اسلامى به عنوان پیش فرض مهم براى ورود به دانش مدیریت اسلامى پرداخته و آبشخورهاى معرفتى اى را که این دانش از آن تغذیه مى نماید، شناسانده شد، تا هم توجیهى معقول براى چنین دانشى فراهم آید و هم مبادى و لوازم منطقى براى ورود به این دانش شناسایى گردد. این مقاله توانسته است بر این نکته تأکید کند که علم مدیریت همچون تمامى شاخه هاى علوم انسانى متأثر از مبادى و مبانى خاص معرفتى است و تحت تأثیر آن مبانى، روش و منابع نیز معین مى گردد. در حال حاضر منبع و روش هردو محکوم نوعى معرفت شناسى حس گرایانه شده است که باعث گردیده از دیگر روش ها و منابع معرفتى آگاهانه عدول نماید. آنچه معرفت شناسى دینى در اختیار مى گذارد، علاوه بر تأیید برخى کاربرد روش ها و منابع معرفتى دیگر، با شکستن نگرش انحصارگرایانه آنها، روش ها و منابع دیگرى را فراروى امر پژوهش قرار مى دهد. استفاده از منابع وحى، بدیل دیگرى است که معرفت شناسى دینى ارائه مى دهد و مدیریت اسلامى با تأثیرپذیرى از این نوع معرفت شناسى، بسطى دیگر در موضوعات و روش هاى خود پیدا مى کند. مقاله حاضر رویکرد معرفت شناسانه را بازبینى کرده، تأثیر آن را در حوزه هاى متنوع مدیریتى بیان مى کند.
واژه هاى کلیدى: پیش فرض هاى معرفت شناسى، مدیریت اسلامى، معرفت شناسى دینى، تعارض علم و دین.
1. پیش فرض هاى معرفت شناسى در مدیریت اسلامى
اگر مدیریت اسلامى را مجموعه قضایایى بدانیم که در مورد موضوعات خاص و از روش خاص بحث مى کنند، به طور منطقى، این قضایا بدون مبادى و مبانىِ نظرى قابل حصول نیستند. مبادى و مبانى، شکل دهنده و جهت دهنده اند و نیز در روش، بر این قضایا (گزاره ها) تأثیر مى گذارند. اشتقاق گزاره ها یا قضایا از این مبانى نیز، قهرى، طبیعى و منطقى است و منظور از «پیش فرض» این گونه مبانى است; بنابراین، پیش فرض ها، بناى نظرى و زیرین مجموعه گزاره هاى مدیریت اسلامى هستند که گزاره ها به طور منطقى با آنها در ارتباط اند و در پیوند با یکدیگر از آنها بهره مى جویند; به عبارت دیگر، این مبانى، هم گزاره ها را شکل مى دهند و هم به آنها انسجام مى بخشند; هم چنین در روش تحقیق و به دست آوردن گزاره هاى مدیریت اسلامى نقش دارند. مبانى نظرى چنان اند که استفاده از هر ابزارى را براى کشف گزاره ها و داورى در مورد صدق آنها جایز نمى دادند و خود جداگانه برخى ابزار صلاحیت دار معرفتى و منطقى را براى کشف و داورى معرفى مى کنند.
به نظر مى رسد پیش فرضى که در تحقق موارد فوق نقش اساسى دارد، «معرفت شناسى» و یا نظریه شناخت است. این بحث به بیان ماهیتِ معرفت منابع معرفت و حدود و مرزهاى معرفت مى پردازد. از مجموع آنچه در معرفت شناسى حاصل مى آید، مى توان هندسه اى از گزاره هاى معرفتى را در مورد مدیریت در نظر آورد که افزون بر کاربرد عینى و بیرونى، در درون خود نیز از تعامل و هماهنگى برخوردارند.
1.1. تعریف واژه ها
الف) پیش فرض
پیش فرض عبارت است از آنچه در ابتداى تحقیق، اقامه برهان یا بحثى، «پذیرفته شده» تلقى مى گردد (آندره لالاند، 1377، ص615). نگرش به هستى، انسان و دیگر تمایلات متافیزیکى، از جمله پیش فرض هایى هستند که قبل از ورود به هر تحقیقى، به موضوعات و مسائل مورد تحقیق تعیّن مى بخشند. دلیل استعمال عنوان پیش فرض بر این گونه نگرش ها و تمایلات را، تلقى اثبات ناپذیر بودن آن نگرش ها و تمایلات دانسته اند. این نوع تلقى از مباحث متافیزیکى، ناشى از تشکیک هایى است که در فلسفه مغرب زمین بر آن روا داشته اند; اما از آنجا که این گونه مباحث در بین متفکران و فیلسوفان اسلامى از جایگاه عقلى برخوردارند، به کاربردن عنوان پیش فرض بر چنین مباحثى، با قدرى تسامح همراه است. انگیزه هم نوایى در گفتوگو و مفاهمه، ما را بر آن داشت که تا حد امکان، از اصطلاحاتى استفاده گردد که ظرف مناسبى براى ایجاد این ارتباط باشد.
ب) معرفت شناسى
معرفت شناسى، یکى از موضوعات مهم فلسفى معاصر است که ذهن بسیارى از اندیشمندان را به خود مشغول ساخته است. معرفت شناسى را طبق دیدگاه «ادوارد » مى توان این گونه تعریف کرد: «علمى است که درباره ماهیت شناخت هاى انسانى و کیفیت ارزیابى آن و امکان یا عدم امکان توجیه پذیرى آن گفتوگو مى نماید».
ج) مدیریت
اصطلاح مدیریت در بین صاحب نظران، تعریف هاى متعددى دارد و هر صاحب نظرى بر اساس برداشت و حیطه مطالعاتى خود تعریف تازه اى از این واژه ارائه داده است. در برخى از فرهنگ ها، مدیریت این گونه تعریف شده است: «مدیریت، هنر هماهنگ کردن عناصر یا عوامل تولید به سوى رسیدن به اهداف سازمانى است». هم چنین از دریچه مطالعات رفتارى، مدیریت چنین تعریف شده است: «فرایند کارکردن «با» و «از» طریق افراد، گروه ها و سایر منابع، در جهت دست یابى به اهداف سازمانى» (هرسى و بلانچارد، 1365، ص5).
دست آورد این دو تعریف و دیگر تعریف هاى موجود در کتاب هاى مدیریت این است که مدیریت، از سه جزء اصلى تشکیل شده است: اهداف; منابع و امکانات، اعم از انسانى و غیرانسانى; و وظایف و فعالیت هایى که در مورد منابع و امکانات براى رسیدن به آن اهداف صورت مى گیرد.
د) مدیریت اسلامى
اصطلاح مدیریت اسلامى از دو واژه مدیریت و اسلام ترکیب یافته است. مدیریت در ترکیب با اسلام، خصوصیتى مى یابد که با دیگر ویژگى هاى مدیریت، متفاوت است. علم مدیریت ناظر به واقعیتى است که در ظرف مشخصى از زمان و مکان تحقق یافته است. تحقق عینىِ این دانش، با فرهنگ و ویژگى هاى زمان آن مرتبط است. هرچند مدیریت به معناى عام آن داراى سابقه تاریخى بلندى است. اما آنچه با نام علم مدیریت در عصر حاضر مطرح مى شود، محصول آگاهى هاى فزاینده اى است که بعد از جنگ دوم جهانى نسبت به اهمیت کیفیت مدیریت و تأثیر آن در زندگى نوین انسانى به عمل آمد و موجب تجزیه و تحلیل و مطالعه وسیله فراگرد مدیریت، محیط و تکنیک هاى آن شد (هارولد کونتز، 1378، ص9).
بنابراین، براى بررسى انطباق پذیرى دیدگاه هاى اسلامى بر مفاهیمى چون مدیریت، باید به پیشینه و سیر تکون و رشد آن توجه داشت. نمى توان صرفاً با انتزاع مفاهیم تجریدى، به تطبیق آنها با مفاهیم اسلامى پرداخت; این گونه مطالعات تطبیقى، نیاز به دقت زیادى دارد تا اشتباه و اختلاط پیش نیاید. کار معنایابى دقیق واژه ها در حوزه مدیریت و یا حوزه مفاهیم اسلامى، با نگاهى به پیشینه تاریخى و کاربرد واژه ها و اصطلاحات در جامعه و فرهنگى که آن واژه و اصطلاح در آن رشد و نمو یافته، از لوازم ضرورى و انکارناپذیر این گونه تحقیقات است. گرچه ارائه تعریفى دقیق و جامع از مدیریت اسلامى کارى دشوار است، به ناچار باید تعریفى ارائه داد که تا حدودى خطوط کلى آینده بحث را مشخص سازد.
تعریف مورد نظر چنین است: «مدیریت اسلامى، مجموعه اى از گزاره ها یا مفاهیم دقیق و مشخص و مرتبط با یکدیگر و برگرفته از منابع اسلامى بوده، ناظر به نحوه اداره افراد و منابع در جامعه و سازمان براى رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده است». این تعریف، در پى دست یافتن به یک نظام مدیریت اسلامى است که بر اساس نظام معرفتى خاصِ مبتنى بر گزاره هاى حامل بار معانى و مفاهیم دقیق و منسجم شکل مى گیرد. این گزاره ها جهت دهنده و تعیین کننده کیفیت بهره گیرى از انسان، به عنوان عنصر اصلى و مهم، و دیگر امکانات مادّى، در نیل به اهداف مشخص اند.
پیش از ورود به بحث اصلى، یعنى معرفت شناسى مدیریت اسلامى، باید جایگاه معرفتى علم مشخص شود تا از این راه، پارادایم هاى معرفتى حاکم بر علوم تجربى تبیین، و تمایزى که از این طریق بین علوم انسانى و طبیعى گذاشته شده است، روشن گردد. این بحث به عنوان مدخلى براى بحث پیش فرض معرفت شناسى مدیریت اسلامى، اهمیت فراوانى دارد.
2. علم چیست؟
منظور از علم در اینجا، معناى تجربى آن است. این کلمه، به دانستنى هایى اطلاق مى شود که بر تجربه مستقیم حسى مبتنى است و در برابر همه دانستنى هایى قرار مى گیرد که آزمون پذیر نیستند (سروش، 1368، ص12). این تعریف، دربردارنده دو عنصر اساسى است: یکى اینکه اولا، موضوع علم، جهان محسوس، فیزیکى و طبیعى است (توکل، 1370، ص82); بنابراین هر آنچه به عالم متافیزیک و ماوراى طبیعت تعلق دارد، خارج از موضوع علم تلقى مى شود; و ثانیاً، از جهت روش کسب معرفت، تجربه گرایانه است; یعنى از لحاظ معرفت شناختى، یگانه راه وصول به معرفت حقیقى را، تجربه حسى ظاهرى مى داند (ملکیان، 1377، ص60).
امروزه در درون مکتب تجربه گرا، از سوى برخى از منتقدان، معیار قرار دادن مشاهده و تجربه محض، به شدت به چالش کشیده شده و این سؤال جدّى مطرح گردیده است که آیا مشاهده و تجربه محض، از اساس قابل تحقق است. به نظر برخى از این منتقدان، بسیارى از عوامل فرامشاهده اى و فراتجربى، معرفت هاى حاصل از تجربه و مشاهده را تعیّن مى بخشند. این عوامل، در پس زمینه هاى ذهنى فردِ محقِق لانه کرده و در هنگام انتخاب فرضیه و انتخاب میدان تحقیق، براى تأیید و یا ابطال فرضیه، و در هنگام تفسیر و تبیین از پدیده مورد مشاهده، فعّال و تأثیرگذار مى شوند. ]بنابراین[ هیچ کس نمى تواند ادعا کند که قادر است آنها را به طور کامل در کنترل خویش در آورد (رفیع پور، 1360، ص90ـ91). دسته اى دیگر از صاحب نظران، بین علوم طبیعى و انسانى از لحاظ سهولت یا پیچیدگى، و عینیت یا ذهنیت در دست یابى به معرفت، فرق اساسى مى نهند. این دسته که معتقد به تفاوت بین علوم طبیعى و انسانى اند، وابسته به فلسفه قاره اى اروپا هستند که شامل کشورهایى مانند آلمان، فرانسه و ایتالیاست. آنها معتقدند که علوم طبیعى، مانند فیزیک، شیمى و... فارغ از ایدئولوژى و جهان بینى هستند و برعکس، علوم انسانى مانند اقتصاد، جامعه شناسى، انسان شناسى و تابع ایدئولوژى و جهان بینىِ صاحب نظریه هستند.
از آنجا که یکى از شاخه هاى علوم انسانى، مدیریت است، ناگزیر به بررسى اجمالى منزلت علوم انسانى در حوزه معرفت شناسى هستیم تا بتوانیم جایگاه علم مدیریت در این حیطه را مشخص کنیم.
1.2. تعریف علوم انسانى
«مراد ما از علوم انسانى، معارفى است که موضوع تحقیق آنها، فعالیت هاى مختلف بشر، یعنى فعالیت هایى است که متضمن روابط افراد بشر با یکدیگر، روابط این افراد با اشیا و نیز، آثار و نهادها و مناسبات ناشى از اینهاست» (ژولین فروند، ص3). اما با این قید که روش تحقیق در آن، تجربى است و در صدد است تا آن فعالیت هاى مختلف را در قالب نظم هاى تجربه پذیر بریزد (سروش، 1366، ص24).
اما برداشت از تجربه و تجربه پذیرى، در بین عالمان علوم اجتماعى متفاوت است. برخى مدل علوم طبیعىِ تجربى را براى علوم انسانى مى پذیرند و به زعم آنان، خروج از این مدل، علوم انسانى را از حوزه علم خارج مى کند (باوَرِ منسوب به عالمان انگلیس و آمریکا). اما برخى دیگر، با نقد وحدت انگارى در مدل، معتقد به تنوّع مدل ها در تبیین رفتارها و پدیده هاى انسانى هستند (باور منسوب به کشورهاى اروپایى، مثل آلمان، فرانسه، ایتالیا و...). جامعه شناسانى مانند «اگوست کنت» و «استورات میل» معتقد به به کارگیرى روش علوم طبیعى در علوم انسانى بودند که به معناى ساخته شدن عینىِ انسانى در مقولاتى بود که در آن عینى طبیعى ساخته مى شد و به معناى یکى گرفتن واقعیت انسانى و واقعیت طبیعى بود. به اعتقاد افرادى چون «دیوید تامس»، این شیوه کاربرد روش علوم طبیعى در علوم انسانى، براى تحقیق در علوم انسانى، صحیح و تأمین کننده هدف علم است که عبارت از تبیین علّى پدیده هاى انسانى و درنتیجه، توانایى براى کنترل و پیش بینى است (لیتل، 1373، ص374).
از سوى دیگر، در اواخر سده نوزده، «ویلهلم دیلتاى» با ارائه نظریه شناخت شناسى مبتنى بر تفسیر ، روش «تفهمى» را به عنوان روش ویژه در مقابل روش تبیینى مطرح کرد. وى معتقد بود که موضوع مورد مطالعه علوم اجتماعى، برخلاف علوم طبیعى، ملموس نیست و به همین دلیل، تنها از راه تفهم مى توان به مطلوب دست یافت (رفیع پور، 1360، ص69). نگرش تفسیرى در قلمرو علوم انسانى، بر دگرگونى فرهنگى معانى انسانى تأکید مىورزد و معتقد است کسانى که با به کارگیرى روش علوم طبیعى از بررسى جزئیات فرهنگى سر باز مى زنند، به نوعى قشریت و تعصّب ظاهرى مبتلا مى شوند و درنتیجه، از عناصر اساسى فرهنگ غافل مى مانند. «پیتر وینچ» علت این امر را چنین توضیح مى دهد: «انسان، موجودى است اعتبارساز و زندگى اجتماعى او جز به کمک خلق مفاهیم اعتبارى و قراردادى نمى گذرد». از این لحاظ، فهم حوادثى که در قلمرو انسانى، خصوصاً در قلمرو اجتماعى مى گذرد، میسّر نیست، مگر اینکه شخص خودش وارد عالم اعتباریات جامعه شود (سروش، 1366، ص45).
بعد از شناخت اجمالى دیدگاه هاى متفاوت معرفت شناسىِ علوم تجربى و انسانى، تلاش مى شود اثر این تفاوت هاى معرفتى بر علم مدیریت نیز منعکس شود. مدیریت که یکى از شاخه هاى مهم علوم اجتماعى است، از این چالش هاى معرفت شناسانه علوم اجتماعى بى تأثیر نبوده است، اما پیش از آن لازم است که تاریخچه اى مختصر از این علم مطرح، و سپس به بیان آن دیدگاه ها پرداخته شود.
2.2. تاریخچه علم مدیریت
با مطالعه در تاریخ زندگى اجتماعى انسان، رگه هایى از مدیریت، گرچه به صورت ساده و پیش پا افتاده، به خوبى مشهود است. ضرورت زندگى جمعى آدمیان را وامى داشت تا براى هرچه بهتر سروسامان دادن به زندگى، اصولى را وضع کنند که در پرتو آن بهتر بتوانند از منابع طبیعى و انسانى بهره مند شوند. اما این پیشینه تاریخى مدیریت، با آنچه بعدها تحت عنوان «مدیریت علمى» مطرح شد، تفاوت بنیادى دارد.
نظریه مدیریت علمى، با توجه به تاریخچه مدیریت، جزو اولین نظریه هاى مدیریتى نیست و پیش از آن، دیدگاه هاى دیگرى در خصوص مسائل مدیریت مطرح بود، اما این نظریه باعث شد نگرش جدیدى در این مورد پدید آید; یعنى به جاى تکیه بر تجربه هاى شخصى و سلیقه اى در اعمال مدیریت، با ارائه روش منطقى و تجربى، به حل مسائل مدیریتى و سازمانى پرداختند و فصل نوینى در این دانش آغاز شد. در این دوره، مدیریت جایگاهى مستقل پیدا کرد و قواعد کلى بر امور مربوط به اداره سازمان حاکم گردید.
با گذشت زمان، عده اى از صاحب نظران علم مدیریت واکنش ها و انتقادهایى مطرح کردند و زمینه بهوجود آمدن دیدگاه هاى نئوکلاسیک را فراهم ساختند. یکى از موضوع هاى اصلى نظریه پردازان نئوکلاسیک این بود که سازمان ها نمى توانند جدا از محیط به حیات خود ادامه دهند. نخستین تلاش مهمى که در این زمینه صورت گرفت، استفاده از دیدگاه جامعه شناختى در تحلیل مسائل سازمانى بود.
دیدگاه بعدى مدیریت، دیدگاه رفتار سازمانى یا نظریه منابع انسانى است که در حدود سال 1957م ارائه گردید. مفروض اساسى این دیدگاه، تأکید بر تأمین نیازهاى انسانى در سازمان بود و موجودیت سازمان را در این مى دانست که نیازهاى انسانى را تأمین کند. این نظریه نیز در زمینه هاى گوناگونى مورد انتقاد قرار گرفت و ادعا شد که این جنبش، نوع جدید و خشنى از استثمار را ارائه مى دهد.
هیچ یک از دیدگاه هاى بالا، نگرش کلى به سازمان نداشتند. نظریه اى که بعدها این خلأ را جبران کرد، نظریه سیستمى بود. در این نظریه، سازمان، به شکل واحد منسجم، یکپارچه و هدف دارى که از اجزاى مختلف و به هم پیوسته تشکیل شده، مورد توجه قرار مى گیرد. نظریه اقتضایى از دلِ نظریه سیستمى زاده شد. این نظریه، با ردّ هرگونه مطلق گرایى در مدیریت و انکار بهترین شیوه، مدیریت صحیح را وابسته به شرایط و موقعیتى مى داند که در آن زمان و مکان سازمان را احاطه کرده است. در این نظریه، سازمان مانند موجودى زنده با محیط خود در ارتباط بوده، بقاى آن در گرو سازگارى با محیط است. دیدگاه سیستمى و به دنبال آن دیدگاه اقتضایى، بیشتر در فضایى رشد یافتند که نگرش مدرنیته بر نظریه هاى سازمان حاکم بود و بنابراین، در قالب نظریه هاى معاصر سازمانى، ربط وثیق خود را با مدرنیسم استمرار بخشیدند (هتچ، 1997، ص34).
اما برتر از مدرنیته، نگرش هاى دیگرى نیز بودند که نظریه هاى سازمان را تحت تأثیر قرار دادند و بسیارى از ناگفته هاى نظریه هایى را که در قالب مدرنیته رشد یافته بودند، بر زبان آوردند. به دلیل اهمیت، این دیدگاه ها، آنها را تحت دو عنوان دیدگاه نمادى تفسیرى و دیدگاه پست مدرن مطرح مى کنیم.
1.2.2. دیدگاه نمادى تفسیرى
دیدگاهى که به نظریه هاى سازمانى افزوده شد و جنبه هاى معنایابى در مطالعه سازمانى را ـ که در بحث هاى پیش از آن، به دلیل حاکم بودن عقل ابزارى بر مطالعات از آن غفلت شده بود ـ مطرح کرد، دیدگاه نمادى تفسیرى است. این دیدگاه، واقعیت را مولود وضع و ساختار اجتماعى تفسیر مى کند. بر اساس این نظریه، وقتى مفهومى چون سازمان به کار گرفته مى شود، هیچ گاه نشان دهنده یک واقعیت عینىِ محض نیست; بلکه برآمده از ذهنى است که آن مفهوم را خلق کرده است.
کارل ویک مى نویسد: «واژه سازمان، یک اسم است و یک افسانه; اگر کسى به دنبال سازمان بگردد، آن را نخواهد یافت. آنچه یافت مى شود، اتفاقاتى است که به یکدیگر مرتبط شده اند و در چارچوب دیوارهاى سیمانى واقع مى شوند و این رشته اتفاقات، مسیر آنها و نیز زمان بندى آنها، اشکالى هستند که ما به اشتباه و هنگام صحبت از سازمان ها، آنها را وارد این مفهوم مى نماییم (اسکات، 1374، ص1361ـ1362). این نظریه، بیش ترین تمرکز را بر ریشه هاى ذهنىِ چنین مفاهیمى قرار مى دهد. این دیدگاه که واقعیت بیش از آنچه عینى باشد، به عینیت تلقى مى شود، زمینه را براى فهم جدیدى از ناپایدارى در سازمان ها فراهم مى کند و درنتیجه، پتانسیل سازمان را براى تغییر نشانه مى گیرد. اگر سازمان ها، ساختارهایى اجتماعى باشند، به گونه اى مناسب و ملایم با تغییرات اجتماعى، تجدید ساختار مى شوند. همان گونه که اشاره شد، دیدگاه نمادى تفسیرى، در مبانى اجتماعى واقعیت هاى سازمانى تحقیق مى کند. این درک از سازمان، با باور پست مدرنیسم در این زمینه، پیوند مى خورد.