اینم از خلاصه قسمت شانزدهم سریال افسانه جومونگ امیدوارم مورد پسندتون باشد
جومانگ پیشنهاد رفتن به گوسان رو با سوسونو مطرح میکنه و میگه اونجا یه عالمه نمک هست و به خاطر مسئله ای که فعلا کشور ما داره سود زیادی میبرین
سوسونو با پدرش مطرح میکنه و علیرغم مخالفت سویونگ و محافظش ، یون تابال قبول میکنه و میگه بذارین دخترم واسه خودش یه راه تجاری باز کنه
سوسونو به جومانگ خبر میده که پدرم موافقت کرده ، تسو محافظش رو میفرسته دنبال سوسونو
محافظ که به سوسونو میگه شاهزاده میخواد ببیندت ، سوسونو یه نگاهی به جومانگ میکنه و میگه بهش بگو فعلا کار داره ، محافظ میگه شاهزاده از این جوابت عصبانی میشه، سوسونو هم میگه مگه اون کیه که منو احظار کنه بهش بگو کسی نمیتونه به من بگه برو و بیا
محافظ هم عین همین حرف ها رو میذاره کف دست تسو، تسو هم میخنده و میگه چه دختر نمک نشناسیه خودم میرم پیشش
محافظ به سایونگ میگه تو میتونی نظر ارباب رو برگردونی یه کاری کن سوسونو نره به این سفر اونم میگه تو مثل اینکه سوسونو رو دوست داری نه؟
جومانگ به 3 برادر میگه بار و بندیل رو جمع کنین که میریم سفر اون سه تا هم که فکرش رو نمیکردن قراره با جومانگ برن دادشون در میاد
سایونگ سعی میکنه سو رو منصرف کنه ..بهش میگه فعلا تنها برتری که کشور ما نسبت به بویو داره همین نمکه اگه تو به این سفر بری و نمک بیاری اونا دیگه مشکل نمک ندارن و از ما قوی تر میشن ولی سوسونو میگه با این احوال بازم من میرم سفر ....عشقه دیگه کاریش نمیشه کرد
نگهبان که ندیمه رو یه جای خلوت گیر اورده مشغول بوسیدن اونه که جومانگ میبیندش و بهش میگه خجالت نمیکشی با خواهرت از اینکارا میکنی؟
اونم میگه این که خواهرم نیست ما پدر و مادرامون باهم فرق دارن تازش تو خودت تو با دخترها بودن زبانزدی ، من خودم هم توی اون کافه دیدمت با دخترها
جومانگ واسه خداحافظی میاد پیش مادرش و مادرش هم یه حلقه رو بهش میده و میگه هر وقت سیندرلای زندگی ات رو دیدی اینو بهش بده
جومانگ به این دوتا میگه وقتی من نیستم چشم از برادرهام برندارین ، روی این که چطور میشه شمشیر نشکن ساخت هم کار کنین، که موپال مو میگه من یکی ساختم
میبره کارگاه و به جومانگ نشون میده اما میگه این یکی تصادفی اینطوری شده ما هنوز راز ساختش رو بلد نیستیم
یکی از کاهن های جوونی که توی قصره به کاهن بزرگ میگه من یه سایه رو توی این قصر حس میکنم و کاهن هم بیش از پیش یاد کمان شکسته میفته
شاه که به ملاقات یوهوا اومده از سفر جومانگ مطلع میشه و به یوهوا میگه به جومانگ نگو پدرش کیه زمانش که بشه خودم یواش یواش بهش میگم همون وقت هم کاهن از راه میرسه و به شاه میگه
کمان مقدس شکسته
کار یکی از شاهزاده هاست باید زودتر بفهمی کار کیه چون شکستن کمان برامون بدبختی میاره شاه هم می میگه تو کاری نداشته باش مگه قبلا بهت نگفتم؟ من خودم درستش میکنم کاهن هم که حسابی سرخورده میشه دوباره هر چی کاهنه دور خودش جمع میکنه و میگه مراسم بز رو توی 10روز به صورت فشرده برگزار میکنیم
خلاصه یک مراسم مسخره ای به پا میکنن و دلم میخواد دیونه بازی هاشون رو ببینین
یه بز میارن و میکشنش و خونش رو میریزن روی اب و مثلا از روی لکه ها کاهن یه چیزهایی میفهمه روز سفر که میاد محافظ به اون سه تا میگه حتی شب ها هم باید نگهبانی بدین و مراقب بانو باشین
تو راه رفتن بویونگ به بدرقه اومده و جومانگ میگه اگه پول گیرم بیاد توی این سفر ازادت میکنم
شاهزاده پو که چند تا از ندیمه ها رو میبینه رو به یکیشون میکنه و میگه امشب بیا
قصر من ، ندیمه بیچاره هم جز اطاعت کردن کار دیگه ای نمیتونه بکنه ، دایی اش سر میرسه و میگه تو نمیدونی ندیمه ها جز اموال شاه حساب میشن ، شاهزاده هم میگه بابای من سالی یه بار به اینا نگاه هم نمیکنه تو نگران نباش
پو از روی اجبار به برادرش میگه که به کاهن گفتم که ما نتونستیم اصلا کمان رو بکشیم ،
تسو هم که آمپرش میره روی 3000 بهش میگه اخه توی اون کله تو چی قایم کردن؟؟
تو نفهمیدی کلاسمون میاد پایین؟؟؟
حاکم هیون تو طبق معمول شر درست میکنه و میره ملاقات امپراطورشون ، تسو هم همینو میکنه بهونه میره به خونه یون تابال که ببینه علت این ملاقات چیه
وقتی میرسه به یون تابال میگه انگار دخترت نیستش؟؟ اونم جریان سفر رو براش میگه وقتی تسو میپرسه که جومانگ و سوسونو چطوری با هم اشناشدن، یون تابال توضیح میده که وقتی جومانگ تو یه مرداب بوده سوسونو نجاتش داده و به فلان کوه بردتش ، همون جا تسو دو زاری تیزش می افته که جومانگ دروغ گفته که نتونسته به اون کوه بره
توی راه اردو میزنن و سوسونو به جومانگ اصرار میکنه با اونا شام بخوره ولی جومانگ میگه دوست دارم با برادرهام باشم
شب دو تایی باهم خلوت میکنن و جومانگ میگه یادته به من گفتی احمق به درد نخوری؟ سوسونو میگه اره بودی
جومانگ میگه الان چی؟ سوسونو میگه یه کم بهتر شدی و جفتشون میزنن زیر خنده ، که سویونگ و نوکره سر عاشق شدن سوسونو شرط بندی میکنن
ملکه که سعی میکنه رابطه بین کاهن و شاه رو دوباره خوب کنه کلفتش رو میفرسته سراغ کاهن ولی کاهن محل نمیذاره و یه دفعه در حین انجام مراسم بیهوش میشه
ملکه با تسو درد دل میکنه و میگه اوضاع بین شاه و کاهن خرابه، تسو هم میگه بابام هر کاری میکنه راست میگه این زنه همش چرت و پرت میگه، ملکه میگه مادر حواستو جمع کن اگه مردم بفهمن و کاهن به مردم حرفی بزنه بل بشو میشه
فرماندار هیون تو میاد پیش شاه ....
جوانگ نقشه راه رو بررسی میکنه و توی همون مسافرخونه، سربازهای با مانگ(همون فرمانده ای که قبلا با سوسونو معامله کرد و کلک زد و سوسونو میخواست بکشتشون)سوسونو رو میبینن و میشناسن و به فرمانده شون میگن
با مانگ هم میگه برین این دختره رو بیارین تا حالیش کنم من کیم، این فرمانده به خاطر اون حرکت سوسونو ، شغلش رو از دست داده و با افرادش دزدی میکنن
شب همه خوابن که اونا میان سراغ سوسونو که دخلشو بیارن
سوسونو از خواب بیدار میشه و با اونا میجنگه ، جومانگ هم که با پیژامه خوابیده از سرو صدا بیدار میشه و میره کمک سوسونو...