خلاصه ای از موانع رشد یک فرد در جامعه
انسان در یک خانواده متولد میشود. مغز یک طفل توسط متولدین قبل از او شکل گرفته و برنامه ریزی میشود. یک کودک قبل از اینکه مراحل کسب آموزش در دبستان را شروع کند از روش ورفتار دیگر افراد خانواده سرمشق میگیرد. رفتار بعضی از افراد برایش الگو میشود که هیچگاه آن را فراموش نخواهد کرد.
در جوامعی که قدرت در دست یک فرد از افراد خانواده است از کودک انتظار حرف شنوی میرود. کوچکتر باید مطیع و فرمان بر آنهایی باشد که قبل از او در آن خانواده متولد شده اند. آن ها برای بچه استقلال قائل نمی شوند. بزرگترها خود را مسئول حفاظت کوچکترها میدانند. از کوچکترها انتظار نمیرود که خودشان کسب تجربه کنند. فرزندان موظفند تا به والدین خود تا زمان مرگ احترام بگذارند و از آن ها حرف شنوی داشته باشند، حتی اگر کلام والدین را منطقی ندانند. کوچکتر حق تبادل نظر با بزرگتر را ندارد. در چنین جوامعی کودک رشد فکری و اجتماعی کمتری دارد.
در جوامعی که در خانواده قدرت در دست یک فرد نیست امکان رشد فکری و استقلال در کودکان و نو جوانان بیشتر است. استقلال فردی از همان دوران کودکی به آنها آموزش داده میشود. به اطفال اجازه تبادل نظر داده میشود. کودکان و نو جوانان در بحث های خانوادگی شرکت میکنند و به نظراتشان اهمیت داده می شود. در چنین جامعه ای رشد شخصیت در کودک شکل خواهد گرفت.
با رفتن به دبستان کودک اولین قدم را به درون جامعه بزرگتر از خانواده میگذارد. او دیگر کمتر با والدین، بزرگترها و فرهنگ خانواده کار دارد. محیط جدید آمادگی و ظرفیت ذهنی جدیدی برای فراگیری او فراهم می کند. طفل مجبور میشود به میزانی فراگیری های خانوادگی خودش را با آموخته های دوران جدید جابجا کند. اما خیلی از آداب و رسوم خانوادگی هرگز از ذهنش خارج نخواهد شد و آنها را- خوش ویا ناخوش – در تمام طول زندگی با خود حمل خواهد کرد.
روش آموزش در جوامع مختلف و اثرات آن بر ذهن وفکر کودکان و جوانان متفاوت است و تاثیر بسزایی در شکل دادن به یک آینده ایدال دارد.
در بعضی از جوامع حاکمیت مطلق در شیوه آموزش در دست معلم و مسئولین مدرسه است. در کلاس درس این معلم است که گوینده است. دانش آموز باید شنونده و مجری تکالیف داده شده باشد. شاگرد مدرسه حق سوال ندارد و در قبال هر نوع کوتاهی در انجام تکالیف تنبیه خواهد شد. تنبیهات میتواند جسمی و یا روحی همراه با تحقیر باشد. گاها والدین نیز برای تبادل نظر به دبستان دعوت میشوند. در این صورت والدین بیشتر در طرف مربیان مدرسه قرارمیگیرند. کودک باید تنبه شود زیرا که کودک است. او باید یاد بگیرد که همیشه مطیع باشد. کودک ونوجوان باید فراموش نکنند که همیشه حق با مسئولین مدرسه است.
در چنین جامعه ای استعداد اطفال و نوجوانان سرکوب و آینده روشنی برایشان متصور نیست.
در سیستم آموزشی جوامع مدرن و پیش رفته نوجوان حق سوال از معلم را دارد و صاحب نظر است. اگر اشتباه کند تنیه نخواهد شد بلکه به شیوه بهتری آموزش خواهد دید. والدینش برای پیگیری و پیشرفت آموزش به مدرسه دعوت خواهند شد. والدین در حل اختلافات یک رابطه فعال با مربیان مدرسه بر قرار می کنند. آن ها جانب کسی را میگیرند که منطقی حرفش را بیان میکند. آگر لازم باشد از فرزندشان در مقابل مربیان دفاع خواهند کرد.
در چنین جوامعی رشد فکری و جسمی نوجوانان به مراتب بالاتر است.
بعد از دوران تحصیل فرد مستقل از خانواده و مدرسه خواهد شد. او بطور کلی در جامعه غرق میشود. شاغل میشود و در موسسه ای مشغول کار حواهد شد. او اکنون مقدار زیادی از فرهنگ و آموخته های دوران زندگی در خانواده و آموزش های مدرسه را در ذهن خود ضبط کرده و در صورت لزوم آن ها را بکار می گیرد .
در بعضی از جوامع حاکمیت در دست یک حاکم خود رای و مقتدر است. او خودش برای مردم قانون وضع میکند. در سیستم حکومتی او نمایندگانی از طرف مردم وجود ندارند. اگر هم داشته باشند انتصابی میباشند. اگر هم قانونی توسط نمایندگان وضع شده است براحتی آن را ملغی میکند. اگر انتخاباتی در چنین جوامعی برگزار شود یک انتخابات نمایشی خواهد بود. حاکم از قبل مشخص میکند که چه کسی در انتخابات پیروز شود. در چنین جوامع است که انقلاب معنی پیدا میکند. چرا که حاکم به هیچ ترتیب حاضر نیست تا جای خودش را با شخص لایق تری عوض کند. در چنین اجتمایی رشد افراد سرکوب و جامعه نیز دچار عقب ماندگی میشود.
در جوامعی که حاکم با رای مردم انتخاب میشود انقلاب معنی ندارد. انتخابات بدون دخالت حاکم و با رای مستقیم مردم انجام خواهد شد. لذا حاکم مجبور است که به سود جامعه و در مسیر پیشرفت آن حرکت کند. در غیر این صورت از کار برکنار خواهد شد.
ذهن یک فرد در تحت هر حاکمیتی که باشد همیشه پر از خاطرات از زمان زندگی در خانواده، در مدرسه، محل کار و جامعه ای که در آن زندگی کرده است میباشد. ممکن است با جابجا شدن آن فرد از درون یک جامعه به درون یک جامعه دیگر تغییراتی در محتوای ذهنی او پیش بیاورد اما فرهنگ و رسم و رسوم آموخته در خانواده و جامعه خود را فراموش نخواهد کرد. او به خیلی از فرهنگ و سنت هایی که آموخته است و در ذهن خود دارد احترام میگذارد.
تنها جوامعی که قادرند مغز یک انسان را کاملا شست وشو و تغیر بدهند و از او موجود دیگری بسازند فرقه ها – سکت ها – هستند.
جامعه فرقه ای از مخربترین و وحشتناکترین جوامع بشری است. در چنین جامعه ای انسان هیچ توانایی و امکان رشد فکری و اجتمایی ندارد.
در فرقه انسان را بی هویت میکنند و به اوهویت فرقه ای میدهند. مغز را از معرفت و آگاهی تهی میکنند. آزادی را از انسان میگیرند.
اعضای یک فرقه در داخل یک چهارچوب بسته فکری و با ذهنیت های دور از واقعیت زندگی میکنند. از تحولات و تغییرات در جوامع دیگر بی خبرند. از عشق و عاطفه بدور هستند و بذر کینه و نفاق در درونشان افشانده اند. زبان و فرهنگ فرقه ای دارند. براحتی انسانهای دیگر را ترور میکنند. فرقه ها در این زمان زندگی نمیکنند. افکارشان واپسگرایانه و متعلق به این دوران نیست.
یک عضو فرقه حق تشکیل خانواده ندارد. ارتباط با نزدیکان و فامیل برایش ممنوع است. صحبت و همفکری با دیگر اعضای فرقه برایش تابو است.
عضو فرقه از همان هوایی استنشاق میکند که ما میکنیم. اما هوایی که او بدرون میدهد باعث تصفیه خون نمیشود. شاید او هم گلی را ببوید که ما می بوییم اما او بوی آنرا استشمام نمیکند. ممکن است صدایی را بشنود که ما میشنویم اما معانی دیگری در ذهن او ایجاد می کند. ممکن است از عشق و عاطفه با او صحبت شود اما عشق برایش مفهومی جدا از عشق در جامعه عادی دارد. عضو فرقه احساس ندارد: دیدن، بوییدن، شنیدن، لمس کردن برایش ممنوع است. مغز او را از وجود تمامی این خواص انسانی تخلیه و آنرا پر از کینه و نفرت کرده اند.
در روابط فرقه ای تمامی محتویات ذهن یک فرد را که از روابط خانوادگی، دوران تحصیل، کار و جامعه ای که در آن زندگی کرده باقی مانده کاملا ثخلیه مینمایند. این رهبر فرقه است که کنترل مغز و جسم یک عضو را در دست خود دارد.