دانستن حق مردم است یا ندانستن؟
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر می کنند
قومی به جد و جهد نهادند وسل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
در سرزمین پر رمز و راز من بر طبق یک سنت دیرپای بومی? حرکت های اجتماعی نو و روند های تحولی? از رسیدن به انتهای مسیر طبیعی و نظاره و لمس محصول مورد انتظار خویش محرومند.
در سرزمین آه? کاش و افسوس? هم صاحبان ایده و طراحان و راهبران و هم راهزنان و سرکوبان? هر دو از دو منظر جداگانه? در پایان زودرس و غیر طبیعی روند های تحولی غبطه می خورند. راهزنان و سرکوبان به کوتاهی و غفلت خویش که چرا حرکت را در نطفه خفه نکرده و با زمینه کُشی تحول را منتفی نساخته اند? طراحان و راهبران نیز به خطا های استراتژیک و کم بها دادن به توان و پیچیدگی های راهزنان مرتجع. گرچه مسیر تکامل پر پیچ و خم و سنگلاخی ست? تاریخ جمع جبری پیروزی ها و ناکامی ها ست و تیم همیشه برنده در میدان تاریخ وجود ندارد. ولی وقایع قرن اخیر این آب و خاک? نکته ای تلخ را در ذهن انسان متبادر می کند: سرنوشت با این مردم سر ناسازگاری دارد.
از حدود یک قرن پیش به منظور تجدد و نو سازی وارد دوران گذار شده ایم ولی نه به آزادی رسیده ایم و نه معشوق توسعه را در آغوش کشیده ایم. اگر ریشه ی مشکلات قبل از انقلاب را به بیگانگان و امپریالیسم نسبت دهیم? مشکلات بعد از انقلاب را چگونه باید علت یابی کنیم؟ چرا ما نمی توانیم سیستمی یکپارچه و منظم بنا کنیم و مشکلات و مسائل لاینحل ما همچنان پابرجا ست؟ آیا این بیداری ما کماکان بقول ملک الشعرای بهار همان بیداری طفلی ست که محتاج به لا لا ست؟
بعد از توقیف مجله ی «شهروند امروز» سوالی اساسی در ذهن نگارنده پیش آمد: بالاخره در ایران امروز دانستن حق مردم است یت ندانستن؟
یادم هست که قبلا خطوط قرمزی برای مطبوعات ترسیم می شد و برای آنها مشخص می گشت ولی در دو سه سال اخیر پدیده ی جالب دیگری رخ داده است. برای مطبوعات تیتر ها و مطالبی از طرف برخی نهاد ها فرستاده می شود که چاپ آنها ضروری ذکر می شود. بدین معنی که در گذشته مردم بعضی چیز ها را نباید می دانستند ولی حالا فقط آن چیز هایی را باید بدانند که به آنها القا می شود. پس می توان این حق را به مردم داد که ندانستن حق آنان است. واقعا مردمی که یکصد و بیست سال پیشدارای افکار و مطالبات مترقی و پیشرفته تر از حالا بودند چاره ای جز تمکین کردن به این سرنوشت دارند؟ واقعا مشکل کجا ست؟ راه چاره کدام است؟
وقتی نخبه های این مردم هم از ترس توقیف? کار های رسانه ای خود را آلوده ی سس زرد می کنند یا به عبارت بهتر از ترس مرگ خودکشی می کنند? امیدی به مطرح شدن مسایل بنیادین در جامعه وجود دارد؟
در این فضای مجازی قصد آن داریم که به سهم خود از بیماری جامعه بنویسیم و فارغ از هر هیاهو مسایل را به طور ریشه ای مطرح کنیم. به امید روزی که در فضای حقیقی این کار را بکنیم.
انشاء الله.