علم بدون معرفت بی فایده است
محمد بن حسن صفار در ((بصائر الدرجات )) معنعن نقل کرده از محمد بن فلان واقفی که گفت : مرا پسرعموئی بود به نام حسن ابن عبدالله زاهد و اعبد اهل زمانش بود و سلطان به دیدنش می رفت ولی او با سلطان با سخنان خشن برخورد می کرد و سلطان را با تندی موعظه می کرد و سلطان نیز به خاطر صلاح و تقوای او تحمل می کرد و چیزی نمی گفت : تا اینکه روزی در مسجد در خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود حضرت به او فرمود: من از کارهای تو خوشم می آید و رفتار تو مرا خوشنود می کند جز اینکه ترا معرفت نیست برو معرفت طلب کن .عرض کرد: ای پسر پیغمبر معرفت چیست ؟ فرمود برو تفقه کن دانش بیاموز و حدیث یاد بگیر.
عرض کرد از چه کسی یاد بگیرم فرمود: از مالک بن انس و از فقهای اهل مدینه ولی هر حدیثی یاد گرفتی آن را به من عرضه کن .پس او رفت و با آن علما سخن گفت سپس آمد حدیثها را برای حضرت خواند حضرت همه آنها را دور انداخت و فرمود: برو معرفت یاد بگیر پس او حضرت را رها نکرده عرض کرد فدایت شوم من در پیشگاه خدا بر تو احتجاج خواهم کرد پس مرا به معرفت هدایت کن حضرت فرمود پس از پیامبر خلافت با امیرالمؤمنین علیه السلام و پس از آن با امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و چون به خودش رسید ساکت شد.
عرض کرد: اکنون امام کیست ؟ فرمود: اگر بگویم قبول می کنی ؟عرض کرد بلی ، فرمود آن منم عرض کرد: به چه دلیل ؟ فرمود برو نزد آن درخت و بگو موسی بن جعفر به تو می گوید بیا نزد من می گوید رفتم تا گفتم دیدم زمین را شکافت تا آمد نزد حضرت ایستاد پس حضرت اشاره ای فرمود دوباره به جای خود برگشت پس آن مرد اقرار کرد به حضرت (و شیعه شد) و پس از آن سکوت اختیار کرد و دیگر کسی او را ندید که سخن بگوید و پیش از این خوابهای نیکو می دید و دیگر آن خوابها را هم ندید یک روز حضرت صادق را مانند رؤیا دید و شکایت کرد از اینکه دیگر خواب نمی بیند حضرت فرمود:
مؤمن چون ایمانش راسخ شد رؤیا از او برطرف می شود.