چگونه مدیریت بی انگیزه می کند
راههای مختلفی وجود دارد که مدیریت ندانسته کارکنان را بی انگیزه می کند و علاقه و شیفتگی آنها را کم میکند؛ اگر کاملاً خراب نکند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدحسین ( چهارشنبه 87/7/10 :: ساعت 10:23 عصر )
برابری
5- رابطه خوبی با کارکنان داشته باشید. یکی از بی حاصلترین قواعد در سازمانها، توزیع اطلاعات بر مبنای اصل «لزوم دانستن» است. [پرسنل فقط آنچه را لازم است، باید بدانند] این قاعده معمولاً روشی غیر ضروری و مخرب در جهت محدود کردن جریان اطلاعات در یک سازمان است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدحسین ( چهارشنبه 87/7/10 :: ساعت 10:23 عصر )
موفقیت
1- یک هدف الهام بخش را القا کنید. یک عامل مهم برای ایجاد اشتیاق (علاقه) در کارمندان، وجود یک هدف سازمانی مشخص، معتبر و الهام بخش است. در واقع برای کارمندان، هدف انجام کار، خیلی اهمیت دارد. آنها باید بدانند که برای چه در این شغل استخدام شده اند و هدف از انجام این شغل چیست. بنابراین، «دلیلی برای بودن» یا «دلیلی برای این جا بودن» برای پرسنل، فراتر از پول قرار خواهد گرفت.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدحسین ( چهارشنبه 87/7/10 :: ساعت 10:22 عصر )
سه هدف کلیدی افراد در کار
برای آنکه علاقه و شیفتگی را که کارکنان در ابتدای شروع کار خود دارند حفظ کنیم، مدیریت باید سه هدفی را که عده زیادی از کارکنان در کار خود در پی آن هستند، بفهمد و سپس آنها را برآورده کند. این اهداف عبارتند از:
_ برابری : در مسائلی مثل دستمزد، مزایا و امنیت شغلی با پرسنل به طور عادلانه و برابر رفتار شود.
_ موفقیت : احساس افتخار کردن از شغل و از کارفرما.
_ همراهی و رفاقت : داشتن روابط خوب و پربار با همکاران.
برای نگهداری یک نیروی کار علاقهمند، مدیریت باید تمام این اهداف را تأمین کند. در شرکتهایی که فقط یکی از این اهداف تامین می شود، کارکنان یک سوم علاقهمندی کارکنانی را دارند که شرکتهایشان تمام این اهداف را برآورده می سازند. این اهداف نمیتوانند جایگزین یکدیگر شوند. شناختن و درک کردن صحیح پرسنل نمی تواند جایگزین دستمزد خوب شود، پول نمی تواند جایگزین حس افتخار و سربلندی از انجام یک کار شود و سربلندی به تنهایی هیچ تضمینی ایجاد نمی کند.
آنچه مدیران به تنهایی می توانند انجام دهند
تأمین این سه هدف، هم به سیاستهای یک سازمان بستگی دارد و هم به عملکرد روزمره مدیران که به صورت فردی انجام میگیرد. اگر یک شرکت مدیریت با استعدادی داشته باشد [سعی کند که خیلی خوب شرکت را مدیریت کند]، یک مدیر بد میتواند این مدیریت خوب را در قسمت زیر نظر خودش خراب کند. و برعکس؛ مدیران باهوش و همدل [با کارکنان] میتوانند با ایجاد علاقه و تعهد در زیرمجموعه خودشان، بر مقدار زیادی بی مدیریتی یک شرکت غلبه کنند. در حالی که مدیران به صورت فردی نمی توانند همه تصمیمات رهبری(مدیران رده بالای سازمان) را کنترل کنند، با این حال می توانند یک نفوذ عمیق بر انگیزش کارکنان داشته باشند.
مهمترین مسئله در انگیزه دادن به پرسنل، ایجاد حس امنیت برای آنهاست، بدین معنی که آنها ترسی نداشته باشند از اینکه اگر عملکرد آنها عالی نباشد، شغل آنها در خطر خواهد بود. کارکنان باید حس کنند که اخراج کردن آنها آخرین راه چاره است و تنها راه برخورد با مشکلات نیست.
اما ایجاد حس امنیت فقط آغاز کار است. اگر هر یک از 8 مرحله زیر درست به کار برده شوند، می توانند نقش کلیدی را در تامین اهداف کارکنان شما برای کسب موفقیت، برابری و همراهی بازی کنند و آنها را قادر سازند تا شور و شوقی را که در زمان استخدام و شروع به کار داشتند، حفظ کنند.
بی انگیزگی کارکنان خود را متوقف کنید
چکیده
اغلب شرکتها اشتباه عمل می کنند. آنها به جای آنکه سعی کنند تا به کارکنان خود انگیزه بدهند، باید از بی انگیزه شدن کارکنان خود جلوگیری کنند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدحسین ( چهارشنبه 87/7/10 :: ساعت 10:21 عصر )
هیچ کس از انتقاد خوشش نمی آید. ما دوست داریم باور کنیم هر کار که می کنیم درست است. حتی اگر خلاف آن حقیقت داشته باشد.وقتی اشتباه مرتکب می شویم , ترجیح می دهیم کسی متوجه نشود.اما مردم متوجه می شوند و گاهی نیز اشتباهات ما را گوشزد می کنند. شاید این حتی وظیفه آنهاست که اشتباهات ما را ببینند و به ما کمک کنند که در آینده دیگر مرتکب آنها نشویم. هر قدر دیگران سعی کنند مثبت باشند , اما انتقاد ناراحت کننده است . اگر سه نکته را به خاطر داشته باشید , از تلخی انتقاد کمی کاسته می شود.
1- هرگز تداعی عمل نکنید , این فقط بی ثباتی و عدم اعتماد به نفس شما را نشان می دهدو در ضمن طغیانهای احساسی به ندرت چیزی را حل می کنند و معمولا وضع را بدتر نی منند.
2- اگر انتقاد را بیش از یک بار شنیده اید حتما آن را جدی بگیرید و به آن توجه کنید. اگر افراد متعددی یک نظریهمشابه بدهند حتما اشکالی وجود دارد که باید حل شود.
3- منبع انتقاد را در نظر بگیرید, ایا شخصی که از شما انتقاد کرده از چیز دیگری دلخور است ؟ آیا این واکنش تنددلیل خاصی دارد؟
4- یاد بگیرید آرام باشید. کار آسانی نیست اما می توانید یاد بگیرید حتی در شرایط سخت آرامش خود را حفظ کنید کشیدن نفسهای عمیق و آرام کمک می کند.
5- خود را از رفتار خود جدا کنید. حتی آدمهای خوب هم ممکن است رفتارهای نادرست از خود بروز دهند. اشتباهکردن به معنای بد بودن شما نیست.
6- سعی کنید چیزی یاد بگیرید. ممکن است یک انتقاد درس بزرگی برای شما در بر داشته باشد.بعدا به آن انتقاد بیشتر فکر کنید . اگر بجا بود ببینید چگونه می توانید اشکال را بر طرف کنید و پیشرفت کنید.
ما با اینکه انتقاد را منفی می دانیم اما در واقع می توان یک نیروی مثبت در کمک به ما برای پیشرفت به حساب بیاید . شاید هرگز از انتقاد خوشتان نیاید اما می توانید یاد بگیرید آن را بپذیرید.
شرح برخی از این اصول به زبانی ساده :
1-اصل تعقّل : بنا بر این اصل باید برای پیشرفت در هر کاری ابتدا با تعقّل و تفکّر سرانجام آن کار را سنجیده و سپس راه درست را انتخاب کرد.
2- اصل اراده : این اصل بدین منظور است که بتوانیم در انجام اصل بعدی موفق باشیم و به خوبی از عهده ی انجام آن بر آییم.
3- اصل توکّل : بعد از اندیشه و جزم عزم ، برای پیشرفت باید با توکّل به خدا اقدام کرده و از اصول بعد پیروی کرد.
4- اصل برنامه ریزی : واضح است که برای موفقیت و پیشرفت در هر امری وجود برنامه ای مطابق با اصول برنامه ریزی لازم و ضروری است.
5- اصل پیشنهاد پذیری : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت و تعالی از پیشنهادات افراد آگاه استفاده کرد.
6- اصل انتقاد پذیری : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت در هر کاری به انتقادات دیگران احترام گذاشت و از آنها برای پیشرفت در کار استفاده کرد.
7- اصل اعتدال : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت و مبارزه با موانع مختلف اعتدال و میانه روی در هر کاری را رعایت کرد تا از افراط و تفریط که یکی از موانع پیشرفت است جلوگیری شود.
8-اصل شناخت و استقامت در برابر موانع : در این اصل می آموزیم که باید در مقابل موانع پیشرفت و ترقی، مانند کشورهای ابر قدرت و سلطه جویی چون آمریکا و انگلیس استقامت ورزیم.
9- اصل واقع بینی : در صورت مواجهه ی احتمالی با شکست ، اصل واقع بینی امری حساس در ایجاد شروعی دوباره همراه با اراده ای قوی تر و تلاشی اصولی تر است.
شرح برخی از اصول پیشرفت به زبانی ساده :
1-اصل تعقّل : بنا بر این اصل باید برای پیشرفت در هر کاری ابتدا با تعقّل و تفکّر سرانجام آن کار را سنجیده و سپس راه درست را انتخاب کرد.
2- اصل اراده : این اصل بدین منظور است که بتوانیم در انجام اصل بعدی موفق باشیم و به خوبی از عهده ی انجام آن بر آییم.
3- اصل توکّل : بعد از اندیشه و جزم عزم ، برای پیشرفت باید با توکّل به خدا اقدام کرده و از اصول بعد پیروی کرد.
4- اصل برنامه ریزی : واضح است که برای موفقیت و پیشرفت در هر امری وجود برنامه ای مطابق با اصول برنامه ریزی لازم و ضروری است.
5- اصل پیشنهاد پذیری : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت و تعالی از پیشنهادات افراد آگاه استفاده کرد.
6- اصل انتقاد پذیری : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت در هر کاری به انتقادات دیگران احترام گذاشت و از آنها برای پیشرفت در کار استفاده کرد.
7- اصل اعتدال : بر اساس این اصل باید برای پیشرفت و مبارزه با موانع مختلف اعتدال و میانه روی در هر کاری را رعایت کرد تا از افراط و تفریط که یکی از موانع پیشرفت است جلوگیری شود.
8-اصل شناخت و استقامت در برابر موانع : در این اصل می آموزیم که باید در مقابل موانع پیشرفت و ترقی، مانند کشورهای ابر قدرت و سلطه جویی چون آمریکا و انگلیس استقامت ورزیم.
9- اصل واقع بینی : در صورت مواجهه ی احتمالی با شکست ، اصل واقع بینی امری حساس در ایجاد شروعی دوباره همراه با اراده ای قوی تر و تلاشی اصولی تر است.
علل عقب ماندگی جامعه ایرانی در دوران مشروطیت
?- عدم ثبات اجتماعی در اثر تغییر حکومت ها و یورش بیگانگان به کشور که بی شک در تاریخ هیچ کشوری این اندازه در معرض هجوم دشمن نبوده این فرود و فرازها مانع تداوم اندیشه غنی ایرانی اسلامی ما شده هر چند عامل انتقال فرهنگ ها شده اما این یورش ها مانع شکل گیری فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شده و در نتیجه حاکمیت حاکمان جاهل، فاسد و بی لیاقت زمینه ثبات سیاسی- اجتماعی فراهم نگشته و کشور و مردم دائماً در ناآرامی و بحران زیسته اند.
?- دیگر علت عقب ماندگی فقدان زمامداران دانا و عالمان و روشنفکران صالح بوده است.
حاکمان خودکامه در عقب نگه داشتن مردم از دانش و فرهنگ پیشرفته کوشیدند و نیز علمای سوء که در اثر انزوای عالمان صالح و مردمی میدان دار معرکه بوده اند و به نام دین مردم را از علوم و فرهنگ و تمدن دموکراسی و مزایای آن محروم ساختند. نکته حائز اهمیت اینکه در همین جوامع که به خواب رفته هرگاه رهبران دینی یا سیاستمدارانی صالح و شایسته در صحنه اجتماعی ظاهر شده اند در فاصله کوتاهی منشاء تحول و بیداری ولو اندک در جامعه شده اند. شاهد مثال همین مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی. مشروطیت نتیجه ارشادات. رجال بزرگی همچون سیدجمال اسدآبادی، یوسف مستشارالدوله، ملکم خان، آقاخان کرمانی، امین الدوله و عالمان بیدارگری چون شیخ هادی نجم آبادی، آخوند خراسانی، نائینی و محلاتی و دیگر اندیشمندان و روشنفکران بود.در نهضت ملی شدن نفت که همبستگی مردم به رهبری یک روحانی آگاه و یک سیاستمدار ملی وطن خواه آن نهضت مردمی بزرگ را پدید آورد یا در انقلاب اسلامی به رهبری یک روحانی آگاه و دلسوز به دین و میهن آن حرکت عظیم تاریخی رقم خورد. بی شک سهم عمده ای از رشد و ترقی یا انحطاط جامعه به این دو گروه بستگی دارد. حاکمان و عالمان و بزرگترین زیان هایی که به جامعه وارد شده در اثر بی تفاوتی علما و اندیشمندان جامعه بوده است.
?- از جهاد علمی و تلاش در راه کسب دانش و ترقیات روز غافل شدیم. دانش را به دلیل تنگ نظری و تحجر عالم نماها به علوم دینی آن هم فقه، اصول و حدیث منحصر کردیم و از علوم و فنون دیگر که مورد نیاز جامعه و محور ترقیات و اکتشافات و خودکفایی و استقلال بود و قرن ها خاصه سرزمین ما و دانشمندان ما بود که غافل شدیم و نه تنها به آموزش این دانش ها نپرداختیم بلکه آن دانش ها را متروک و حتی بعضی از آن رشته ها را تحریم کردیم تا آنجا که تعلیم آنها را کفر پنداشتیم. در همین قرن بیستم که جهان به شگفتی های دانش و اکتشافات متحیرالعقول دست یازید در کشور ما مردم فرزندان خود را به مدارس جدید به این دلیل پوچ و واهی که تحصیل این علوم محصلین را لامذهب می کند و بدآموزی دارد نمی فرستادند. در سال های نه چندان دور از مشروطیت بعضی آخوندها با گمرک، کنترل مرزهای کشور، آمارگیری و وضع قانون مالیات مخالف بودند.
?- از دیگر علل عقب ماندگی جامعه، در قرن گذشته و آغاز جنبش مشروطه عدم ورود علما و اندیشمندان ما در مسائل اجتماعی و سیاسی بود. نتیجه سوء این بی توجهی هنوز پس از سال ها مشاهده می شود که تا امروز برای بسیاری از مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پاسخ شفاف و عملی نداریم. در کتب فقهی در رساله ها تنها به احکام عبادی و فردی بسنده شده و به مسائل اجتماعی توجه نشده است آن همه اهتمام اسلام به تفکر، تعقل، تدبر، تامل و دانش اندوزی و کسب علم را فراموش کردیم. چنین جامعه ای چگونه می تواند خیر و صلاح خویش را بشناسد جامعه ناآگاه کجا قادر است مسائل سیاسی و اجتماعی خود را تشخیص داده و راه را بر رشد و پیشرفت جامعه باز کند. بالمآل چنین جامعه ای آلت دست قدرتمندان و استبداد و استثمار می شود. مردم در یک جامعه در حکم شاگردان یک مدرسه هستند و همان طور که استاد با پرورش فکری شاگردان یک مدرسه و تمرین درسی آنان را طوری آماده می کند که خود بتوانند به حل مسائل علمی بپردازند، افراد جامعه هم باید با آموزش مبانی دموکراسی درس اداره جامعه را بیاموزند و در عمل تجربه کنند تا به مرحله کمال برسند. برای اصلاح یک جامعه و رشد آن وجود حاکمان فرزانه و حکیم و شایسته شرط لازم است و کافی نیست زیرا این حاکمان همچون معلمی هستند که مسئله را برای شاگردان حل می کنند و تنها راه را بر حل مشکلات می گشایند اما وقتی استاد خود مسئله را حل می کند و شاگردان را در این کار دخالتی نیست چنین شاگردانی هیچ گاه خود راساً قادر به حل مسائل نیستند مسئله ای را که شاگرد خود فکر کند ولو اشتباه حل کند بهتر از این است که معلم آن را بدون دخالت شاگرد صحیح حل کند. دموکراسی حالتی چنین دارد باید مردم خودشان در حل مسائل اجتماعی خود دست اندرکار و دخیل باشند و با روش آزمون و خطا و در طول زمان راه زندگی در یک جامعه را بیاموزند و به تدریج جامعه خویش را مدنی کنند. به عبارت دیگر دموکراسی یعنی اعمال نظر و عمل اکثریت و اگر این کار با خطا نیز توام باشد بهتر از اعمال حاکمیت توسط حاکمین صالح است.
?- یکی دیگر از علل انحطاط جامعه گذشته ما وجود اختناق و نبودن آزادی بوده و این عامل برای جامعه زیانی مضاعف دارد زیرا علاوه بر اینکه باعث عقب ماندگی و هرز رفتن استعدادهای افراد و بروز بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی می شود عقده حقارت، انتقامجویی و کینه توزی را در درون و روان افراد پرورش می دهد آن گونه که به تدریج و به مرور زمان افراد جامعه اعتماد به نفس خود را از دست داده و احساس می کنند باید کسان دیگری برای آنها تصمیم بگیرند. این روحیه و حالت باعث می شود وقتی موانع رشد برطرف می شود و زمینه بروز استعدادها فراهم می شود مردم آمادگی اداره خود را از دست می دهند مانند بردگان که پس از آزادی خود را قادر به اداره امور خویش نمی دانند. جامعه ای که در آن آزادی وجود نداشته باشد آنگاه که از قید استبداد و استثمار آزاد می شود خود توان اداره خویش را ندارد زیرا علم اداره اجتماع را نیاموخته است و این ضرر مضاعفی است که به آن اشاره شد و اگر فقدان آزادی را بزرگترین آفت اجتماعی جوامع بشری بخوانیم سخنی به گزاف نگفته ایم. آنچه در این نوشتار آمد بحث پیرامون علل عقب ماندگی جامعه ما در برهه و زمان مشروطیت بود. در گفتار بعد علت ناکامی آرمان های مشروطه بیان می شود.
یکی دیگر از عواملی که باعث می شود کشوری به علم ودانش روی نیاورد وپیشرفت را نتواند سر لوحه خود قرار دهد همرنگی با جماعت بوده است. در این جامعه نه نقدی وجود دارد و نه پیشنهادی جهت بهبودی جامعه ارائه خواهد شد. جهت مبارزه با این ایده باید به افراد جرات آموزی یاد داد و آنها را با آموزش در مدارس و خانواده واجتماع از کودکی دارای اعتماد به نفس بار آورد. و قوانینی را که موجب ترس افراد از بیان افکار و... می شود باید اصلاح کرد.